Sunday, September 25, 2005

بايد رفت، زود خوب شو دنيا


برای اولین بار بدون اینكه كسی بگه و اصرار كنه و كار به خواهش و حتی التماس و دعوا برسه دفترچه بيمه ام را برداشتم و تنها راهی مطب دكتر شدم..


دیروز میون تاریك روشن صبح از خواب پریدم. روی تخت نشستم و به پنجره خیره شدم كه باد سرد ازش به سمتم می اومد.. گلو درد و آغاز سرما خوردگی را حس كردم و دوباره دراز كشیدم و خوابیدم.. امروز با گلو درد شدیدتر و سرفه از خواب بیدار شدم. از بیرون كه برگشتم صدام دیگه گرفته بود، زانوهام درد می كرد و آبریزش بینی ام قطع نمی شد. ظهر تمام بدنم سست و كوفته بود.. در كمتر از يك روز و نیم داشتم از پا می افتادم و اگه همینجوری پیش بره سه شنبه با این دردی كه تمام بدنم را پر كرده نمی تونم تا آمل رانندگی كنم..


منشی مطب ازم خواست چند لحظه صبر كنم تا مریض بياد بيرون و بعد من برم.. پرسيد دیپلم گرفتی؟ گفتم آره، دانشجو هستم.. گفت چقدر پیر شدیم.. می خواستم بگم از وقتی يادمه شما همین شكلی بودید و تغييری نكردید.. ولی نگفتم! ..


مریض وفاداری هستم!! بعد از 21 سال باز پيش همون متخصص اطفالی كه از بدو تولدم زیر نظرش بودم می رم..


به مامان نگفتم دكتر گفته بهتره سه شنبه نری و خوب استراحت كنی! با اینكه اهمیتی نمی دم كه كلاسهام از شنبه شروع شده ولی سه شنبه می رم با اينكه حالم خيلی بده..


زهرا برای من تجلی آرامشه!! از مطب دكتر اومدم بیرون رفتم دنبالش و بعد از مدتها يك ساعتی با هم بودیم.. گفت تو یادآور تمام شادیهام هستی.. چرا شادیهات را انقدر محدود كردی؟!

Saturday, September 24, 2005

و با سر خورديم زمين

حتی مثل بچه های كلاس اولی كه تا اسم مدرسه به گوششون می خوره اشك توی چشماشون جمع می شه و دو دستی مادرشون را می چسبن، نمی تونم به جایی چنگ بزنم به امید پناهی و سرم را به علامت منفی تكون بدم و اشكهام صورتم را پر كنه به امید اینكه شاید بفهمه چی می گم و هلم نده به سوی دور دست نزدیكی كه شاید در نگاهم عذاب آوره..


اون موقعی كه شاید از نگاه بقیه منطقی بود و كسی متعجب نمی شد اشك نریختم، لج نكردم. سرم را با افتخار بالا گرفتم، كوله ام را انداختم پشتم، از مامانم جدا شدم و خندیدم به كوچولوهایی كه با اشك و آه پشت ميزهای مدرسه جا گرفتن..


و من با لبخندی به پهنای صورتم و با سری افراشته و نگاهی پر غرور پا به كلاس گذاشتم.. شاید فتح را لای كتابها و بزرگ شدن را در بدون كمك مادر كتاب خوندن.. و میون نمره های 20 معنی می كردم..

Thursday, September 22, 2005

 


اشتباه كردم


 

Wednesday, September 21, 2005

شبی كه پائيز بود


در افسون برگهای خزان زده، در هجوم  شور انگیز باد در لابه لای شاخه های درختان زرین فام، در تلألو زرین برگ های میان آسمان، در خود، در زمین، در وجود و در همه چیز و همه کس از خود بیخود گشتم..


خيلی اتفاقی چهارشنبه ها شده روز من و تو.. بهترین خاطرات را به خودش اختصاص داده و حتی بدترین رو..


دلم تنگ شده برای اون جمع 4 نفره.. برای اون بعدازظهر دوست داشتنی.. برای شب زيبایی كه برگ ریزون بود و "دنيا" زیبا شده بود..

Monday, September 19, 2005

بازنده

دوباره و دوباره می شمارم.. چهارشنبه، پنج شنبه، ...

اشتباهی در كار نیست. مثل آدمی كه تازه بیدار شده و به واقعیت پی برده به انگشتهام زل می زنم و جلوی هق هقم را می گیرم..

باز در این بازی نابرابر مغلوب زمان شدم..

Friday, September 16, 2005

Wednesday, September 14, 2005

راه بسيار ست


از سفر نوشتنم نمیاد..


ممنون از موش موشك دوست داشتنی ام و مهرنوش نازنینم.. دو، سه روزی كه تهران بودم حسابی بهشون زحمت دادم و كلی مشعوف گشتیم از بودن در كنارشان. و تبریك ویژه به میناهه جون خوشگل و نازم كه فوق قبول شده و فرصتی شد كه بتونیم ببینیمش.


الان يه لحظه دلم خواست كاش منم كنكور داشتم و رشته ای كه دوست داشتم قبول می شدم و با خوشحالی می نوشتم قبول شدم!! مثل فاتح شدن.. اونوقت می تونستم با مسرت به ثبت نام و درس و دانشگاه فكر كنم. نه اینكه امروز زنگ بزنم دانشگاه (بدتر از مدرسه!) كه چرا برنامه كلاسیمون مشخص نیست؟ اگه شهریه ثابته چرا متغيير شده و اضافه اش كردید؟ چرا تاریخ حذف و اضافه مشخص نیست؟ چرا و چرا و چرا ؟!


تولد سعید خان جان هم مبارك! يكی نیست بهش بگه چقدر خودت را لوس می كنی؟ بعد از هر جمله، 2 بار نوشته فرقی نداره و امروز هم مثل روزهای دگر.. نبايد حتماً سقف پائین بیاد يا باران شهاب سنگ توی اتاقت بشه كه روزی مثل روزهای دیگه نباشه..

Saturday, September 03, 2005

70

دیگه عادت شده در آخرین لحظه و تند تند وسايلم را جمع كنم.. حتی اگه مامان از روز قبل سفارش كرده باشه چیزی جا نذاری.. عروسی پسر مامان ِ و باید بریم شيراز.. خب همه يه زمانی گوشاشون دراز می شه و پسر خاله ی عزیز هم كم طاقت و عجول.. این هم از مزايای دانشگاه رفتن!!


از فردا تا اطلاع ثانوی در سفر خواهم بود..