Sunday, July 10, 2005

سكوت

چقدر سخته وقتی هيچ كاری از دستت بر نمياد و شاهد ناراحتی عزیزت هستی. می دونی ناراحته و هیچ كلامی نداری تا آرومش كنی. نمی دونم چرا باید الان، وقتی كه می تونست خیلی بهتر از از این باشه.. و حتی نمی تونم ناراحتی هاش را پاك كنم.


نگرانم! نگران نازنینی كه همیشه همراهمه و جزئي از منه..


و نگران دوست نادیده ای كه تنها وبلاگ و نوشته هاش پل ارتباطی ما بوده.


ديگه آمار اينكه چند بار رفتم اينجا از دستم در رفته! شايد دنبال معجزه ای بودم تا لبخند را هديه بده..


دعا می كنم.. و مطمئنم بر می گردن. هیچ جوجه ای دور از آشيونش نمی مونه..


 


نقطه ته خط


حمايت مدني، حقوقي و عاطفي از نوشي و جوجه‌هايش

0 comments: