Thursday, July 13, 2006

همین نزدیکی

واقعاً تنبلیم می یاد از سر جام بلند شم و برم بیرون.. روزها هم با سرعت داره می گذره. تمام این ساعتها بیشترش بین رفت و آمد گذشته.. دیشب فقط خودم را به رختخواب رسوندم و راحت تا صبح خوابیدم و این بهترین قسمت 24 ساعت گذشته بود شاید..

نمی دونم این هفته چرا انقدر آمار مرگ و میر تو این شهر رفته بالا.. نزدیک ترینش هم فوت پدر سحر نازنین بود. در این مواقع اصلاً نمی دونم چی باید بگم و یا چه کار باید کرد. خیلی سخته ناراحتی دوست عزیز و نزدیکت.

دیروز به فیروزه می گم فکر کنم برم تو یه آژانس کار کنم منفعتش بیشتره!! می گه فکر خوبیه!
خوش به حال باباجان که همه چی را به دنیا حواله می کنه..
حالا این بردن و آوردن منا برای کلاس هاش و گاه گداری کارای مامان و حتی رفتن تا رشت که مینا کارت ورود به جلسه اش را بگیره، خوبه.. ولی اسفناک ترینش ساعت 6 صبح بیدار شدنه!! چرا این مسئولین شعور ندارن که کنکور کل استان را فقط تو مرکز استان برگزار می کنن؟ فکر من بیچاره را نمی کنن که فردا کله ی سحر باید بیدار شم مینا را ببرم!
فکر کنم شنبه صبح هم باید برویم آمل برای کارای دانشگاه مینا..

این هست تابستان ما!! و من اصلاً غر نمی زنم.

0 comments: