Wednesday, August 23, 2006

فوتبال به سبک کشتی

شب که خونه اومد روی گونه اش زخم شده بود و ورم کرده بود و دستش هم زخمی بود.. مامان می گه رفتی فوتبال یا کشتی؟

دینا با حوصله لباس ورزشی های بابا را تا می زنه و می ذاره تو ساک! صدای گوشی بابا که در میاد پا میشه و sms ای که براش رسیده را می خونه..
"به یاری و همت بچه ها و ائمه اطهار و دعای 70 میلیون ایرانی و عظمت شما امروز پیروزی مقابل شهرداری را جشن می گیریم! "

صداش در نمی یاد.. مامان به شوخی می گه نکنه اینبار زدن تو حنجره ات؟ بابا می گه نامرد چنان زد که چند لحظه بیهوش و گیج بودم..


پ.ن 1: بعد از دو روز هنوز صدای بابایمان در نمی آید.

پ.ن 2: بعد از 2 روز بالاخره بابایمان رضایت داد بره دکتر! آقای دکتر هم فرمودند 24 ساعت اول مطلقاً نباید حرف می زد و استراحت مطلق.. چون احتمال خفگی وجود داشته. تا اطلاع ثانوی هم نباید حرف بزنه! هی به بابامون گفتیم حرف نزن! گفت چه توقعاتی دارید، مگه می شه؟
دو سال پیش که دماغش برای بار سوم - 2بار قبلش تو فوتبال شکسته بود - تو تصادف شکست و کار به جراحی کشید، من و مامانم مردیم و زنده شدیم تا این آقا را راضی به استراحت کنیم. یکی دو هفته بعد هم باز رفت فوتبال!
چند سال پیش که کتفش تو فوتبال در رفت با همون کتف بسته باز رفت فوتبال!
خدا این بار را به خیر کنه..

0 comments: