Sunday, June 06, 2010

روستای ملومه - 2

روستای ملومه - 1

به سمت بالا حرکت کردیم. راهنمایمان چنان سریع و چابک از صخره‌ها بالا می‌رفت که تا سر بر‌گردانی سر از نقطه‌ی جدیدی در آورده بود. کمی دور خودمان گشتیم که گفت صبر کنید. از یک سوراخی داخل رفت و سر از جای دیگری درآورد. کمی بعد جای" یخچال بزرگ" را بین سنگ‌ها پیدا کرد و برگشت تا ما را همراه خود ببرد. گودالی بین صخره‌ها بود که با آرامش تمام نشسته بود لبه‌اش. یک لحظه ترسیدم پرت شود پایین. گفت تابستان با دوستانش می‌رود آن پایین و نگرانش نباشم. به نقل از مادرش تعریف کرد اینجا قبلن آب بوده و جریان داشته ولی بعد از زلزله سنگ‌ها روی هم آمده‌اند.
هوای خنک و سرد می‌خورد به صورتم. نشسته بودم کنار راهنمای کوچک‌مان که هر چه از مادر و بقیه شنیده بود برایمان نقل می‌کرد. دلم نمی‌خواست این خنکی و سرما را ول کنم و اندکی جابجا شوم حتا
ولی چاره‌ای نبود. یکی از همراهان اول روستا نشسته بود به انتظار. باید برمی‌گشتیم زودتر. "عرفان" - راهنما - می‌گفت این کوه‌ها هر کدام اسم و قصه‌ی خودشان را دارند.
عکس پایین "عروس تله" را نشان می‌دهد.
و صخره‌ای که در عکس پایین می‌بینید " مگس تله" نام داشت.
و این " شیطان تله"


یکی از جاذبه‌های توریسی این روستا قسمتی ست به اسم "بشکافته سنگ" . کوهی که بر اثر زلزله شکاف خورده و فقط وصف زیبایی‌اش را شنیدیم. حدود یک ساعتی پیاده‌روی داشت که وقت ما کم بود و متاسفانه باید زودتر برمی‌گشتیم.

به عرفان گفتم به زودی برمی‌گردیم و خداحافظی کردیم. قرار شد دفعه‌ی بعد برویم "بشکافته سنگ" و "دار تله" و قسمت های دیگر روستا را همراه عرفان ببینیم.

روستای ملومه - 1

از مرکز شهر دیلمان که بگذری و خارج شوی، به 2 راهی می‌رسی که سمت راست به روستای " آسیابر" و تابلوی سمت چپ "عین شیخ" را نشان می دهد. باید جاده‌ی سمت چپ را ادامه دهی تا به دوراهی بعدی برسی که سمت راست به سوی روستای "ملومه" می‌رود. کمی جاده‌ی پیچ در پیچ تا خانه‌های روستایی کم کم دیده می‌شود. ادامه‌ی جاده‌ی آسفالت به دره و گندم‌زار می‌رسد. همان اواسط روستا باید ماشین را جایی پارک کرد و جاده‌ی خاکی را به سمت صخره‌ها رفت..


از بین درخت‌ها و گیاهان و صخره‌ها عبور کنی، وقتی خورشید وسط آسمان ست و حوالی ظهر را یادآوری می‌کند. گرما کلافه‌ کننده می‌شود و دل خوش کرده‌ای به نسیمی که گه‌گداری می‌وزد، جایی میان صخره‌ها یخچال طبیعی وجود دارد. نه ردی از برف به چشم می‌خورد و نه قطره آبی. راهنمای کوچکمان می‌گفت سال‌ها پیش بر اثر زلزله دهانه‌ی غار بسته شده و حالا همین روزنه‌ی اندک باقی‌مانده.

در وصف خنکی اینجا هیچ نمی‌توان نوشت. خیلی خوب و شگفت انگیز بود این سرما وسط گرما

جایی در این سرزمین هست پای بشر رسیده باشد و با زباله ردپایی از خود باقی نگذارد؟ از این شکاف کوچک فقط کمی می‌شد پایین رفت که با شاخه‌ی درختی که همان جا افتاده بود، موفق شدم بطری‌ها را بیرون بکشم تا این هوای خوب با منظره‌ی بهتری همراه باشد.

راهنما گفت یخچال بزرگتری هم همان حوالی هست. دوباره از بین صخره‌ها حرکت کردیم تا به یخچال بعدی برسیم..