Monday, May 30, 2005

مرخصی اجباری

نهارم را با اشتهای كامل خوردم. تند تند وسايلم را جمع كردم.. ترمینال خلوت بود! انگار مسافر دیگه ای غیر از من نبود.. گفتن اتوبوس تصادف كرده..


3 تا كلاس فردا پر!! كلاس های امروز و ديروز هم كه پريده بود..

Sunday, May 29, 2005

39

من با فونت هميشگی نوشتم ولی نمی دونم چرا باز باید نوشته هام را با ذره بین خوند!! حرفهام را پاك كردم.. شكوفه را دیدم و حالا راحت تر شدم. حرف زیادی با هم نزدیم ولی حداقل كاری كه تونستم را انجام دادم و يكی، دو ساعتی از بین اون فضای سنگین و غمگنانه و آدمهای سياه پوش آوردمش بیرون..


شكوه لحظه ها.. حتماً می تونی از پسش بر بیای و با شرايط جدید كنار بیای. شكوفه ی بهاری، زندگی پر از بارون و توفانه ولی تو قوی تر از اون هستی كه تو را از پا بندازه..



زهرا جونم ممنون! نمی دونی خوندن كامنتت چقدر خوشحالم كرد.. مرسی!


عسلی مهربونم خودت را ناراحت نكن خواهری .. خیلی وقته هیچ آف لاینی بهم نمی رسه!


كامپيوتر گرامی هم به سلامتی و میمنت ویروسی شده! و اساسی حالگیری می كند..

Sunday, May 22, 2005

در این سرای بی کسی

 یه روز خوبم، یه روز بد.. یه روز سرشار از امید و یه روز تلنگری برای خراب کردن روزم کافیه..

زهرا هنوز نوشته هام را می خونی؟ دلم برات تنگ شده.. برای تو، برای همه ی دوستامون. برای همه ی روزهایی که در کنار هم گذروندیم .. با یه عالمه خاطرات خوب که یادآوریش حتی برای لحظه ای لبخند را بهمون هدیه می کنه..


دو، سه هفته پیش، پیش نزهت بودم.. روزهامون را دوره کردیم و چقدر خندیدیم. چقدر با هم قهر می کردیم! .. با یه عالمه دلیلهای خنده دار..


وای که هیچ کدوم از این آدمها حتی ذره ای نمی تونه جای دوستای قدیمی را پر کنه. آدمهای عوضی که با لبخند های ابلهانه دورت را گرفتن. سعی می کنن خدشه ای به کلاسشون وارد نشه و نشون بدن که چه موجودات با شخصیت و مهربونی هستند.. و مدام بهت لبخندهای زورکی تحویل می دن..


یه عالمه حرف تو دلم مونده.. با یه عالمه دلتنگی.. ولی اینجا یه دیوار قطور بین من و این آدمها کشیده شده ست..


زهرای سراسر آرامش من..


دلم برای خنده هات تنگ شده..

Wednesday, May 18, 2005

روز من

چهارشنبه روز تضاد و سردرگمی و نگرانی.. روز سرخوشی و شادمانی.. همه رو با هم داره! گاهی شدت يكی بيشتر و يكی كمتر..


می دونستم گمش می كنم.. می خواستم مداركم را بردارم ولی امروز و فردا كردم تا همه را يكباره از دست دادم.. ديگه هیچ كارت شناسایی ندارم!! از گواهینامه و كارت دانشجویی و كارت ملی گرفته تا كارت كتابخونه و كارت اینترنت! و كارت بانك توی كیف پولم بود و چه ساده بودم كه دلم را خوش كردم كه يه آدم خوب پیدا می شه كه كیفم را پیدا كنه و مداركم را بهم بده..


آخه يكی پیدا شده بود دفترم را كه همه ی جزوه هام توش بود را پیدا كنه و بهم پس بده.. وقتی كه دیگه حتی يك خط نوشته هم از هیچ درسی نداشتم و ناامید شدم از پیدا كردن دفترم، يكی اومد و گفت دفترت پيش منه!!


مهم نيست! به همین راحتی.. ديگه هم ناراحت نیستم و به بی خیالی و سردی مفرط رسیدم..


كی بود می گفت فدای سرت! يه كیف خوشگلتر برات می خرم؟! .. پس كو كیف؟!


بدجنس هم خودتی!!


 


بعدنش: كیفت را شنبه گم كنی و الان يه sms  برسه كيف گم كردی؟! يه شام هم ضرر كردم.. جمعه برم بفهمم چجوری كیفم سر از 20 كيلومتر اونورتر پيدا كرده! يكی به خودش اینهمه زحمت داده كیفم را داده به مامان دخترعموم!!