Sunday, November 25, 2007

قشر تحصیلکرده

همون جلسه ی اول که پسر رفته بود دختر را ببیند، دختر هم نه گذاشت و نه برداشت، گفت حق طلاق می خواهم و حق حضانت! پسر هم کمی فکر کرده بود و گفت باشه!
تماس ها برای آشنایی بیشتر شد و حرفهای مشترک و علایق مشترک و ... کنکاش شد تا پسر رسمن با خانواده رفت منزل ِ دختر برای خواستگاری.
و تازه بعد از آن خانواده ی پسر مطلع شدند از موافقت پسرشان برای حق طلاق و همگی به مرد 30 ساله ! تشر زدند که چرا بدون مشورت و اطلاع ما موافقت کردی!
خواهر ِ متأهل پسر(پزشک ِ شاغل در پزشک قانونی تهران) فرمودند همه ی اونایی که حق طلاق گرفتن، بعدن طلاق می گیرن!
خواهر ِ کوچک پسر(دانشجوی دندانپزشکی ِ دانشگاه تهران) هم متعاقبن با حق طلاق مخالفت کرده اند!
ازدواج هم معلق شده تا اطلاع ثانوی!

یکی می گفت دختر هایی که در فلان روستا و فلان جا و فلان کوره دهات زندگی می کنن چه می فهمن از این حق و حقوق؟ اگه راست می گی برو همونجا! یک روز هم حاضر نیستی اونجا زندگی کنی..
یکی بگوید وقتی قشر تحصیلکرده یمان استدلالش این ست هر که حق طلاق گرفت زندگی اش از هم می پاشد، چه انتظاریست از دخترک روستایی که شاید تا حال گذرش به اینترنت و کتابخانه نیفتاده و روزنامه به کوره دهاتشان که شاید روی هیچ نقشه ای نیست، نمی رسد..

Wednesday, November 21, 2007

ریشه ی طلاق

شبکه یک برنامه ای پخش می کرد درباره ی ریشه های طلاق. مابین گفته های کارشناس برنامه، افراد دیگه ای هم به اظهار نظر می پرداختند و هر کدوم یکی، دو عامل را به عنوان دلیلی اصلی عنوان می کردند.
خانمی می گه: "ماهواره" ! ابتدا که وارد خونه می شه متوجه اش نمی شن ولی یکباره خانم یه خودش میاد و می بینه چه ضربه ای به زندگیش وارد شده..
و تصویری از دیش های روی پشت بام – احتمالن برای اینکه دقیقتر متوجه بشید – به نمایش در می آد.

Monday, November 19, 2007

اینهمه ترس چرا؟

من دلیل اینهمه ترس را نمی فهمم.. امثال دلارام و مریم چه خطری می تونن برای این امنیت ملی داشته باشن که باید با شلاق و زندان این به ظاهر امنیت را از خطر رهانید؟

امنیت ملی چیه که با کارهای داوطلبانه و آگاهی دادن به این مردم به خطر می افته و به فنا می ره؟ این امنیت چیه که با شلاق و تازیانه و حبس و ارعاب به دست میاد؟

آقایان خونسردی خودتون را حفظ کنید.. نیازی به اینهمه لرزیدن نیست..

پ.ن: بازداشت مریم حسین خواه غیر قانونی است

Friday, November 16, 2007

منم دوستت ندارم

يک کودک زنجانی در مسابقه يی با عنوان «نامه يی به رئيس جمهور» نوشته بود؛ «من رئيس جمهور را دوست ندارم، اما اگر برايم يک دوچرخه بخرد او را دوست دارم.»
اندکی بعد از سوی نهاد رياست جمهوری و از طريق استانداری دوچرخه یی برای اين کودک ارسال شد.

منم آقای رئیس جمهور را دوست ندارم! ولی هر چی فکر کردم هیچ چیزی باعث نمی شه که دوستش داشته باشم..
فقط اگه لطف کنه بی خیال رئیس جمهور بودن و گند زدن بشه، شاید کمتر بدم بیاد ازش.

Wednesday, November 14, 2007

قهرمان؟ الگو؟ نمونه؟



این روزها در هر بخش خبر ورزشی چهره ی پسرک مو سیخ سیخی مدال آور به چشم می خوره. مخصوصن اگه پدرتون مشتری ثابت خبر ورزشی ساعت 13:15 شبکه 3 باشه و شما هم توفیق اجباری پیدا کنید گاهی..
این یکی، دو روزه هر بار یه خبر از مسابقات جهانی ووشو پخش کردن، امکان نداشته از مدالی که آقای فرشاد عربی مقدم گرفته حرفی زده نشه و یه مصاحبه ی حداقل چند ثانیه ای را دوباره و چند باره پخش نکنن.
هر بار که قیافه اش را دیدم یاد این افتادم که ایشون با این مدل مو و ابروهای تمیز شده اش تا حال از جلوی ماشین های گشت ارشاد رد شده؟!
.
.
پ.ن: عکس بهتری پیدا نکردم. یکی از بخش های خبر ورزشی را مشاهده بفرمایید که دوربین زوم شده روی صورت این قهرمان!!


Sunday, November 11, 2007

شمارش از دستم در رفته.. بار هشتم شد یا نهم؟!
خواهر 15 ساله ی عزیزمان تصمیم گرفته نماز بخواند. اولین قدم هم وضو گرفتن ست که مراسمش بسیار طولانی شده. من و دینا نشسته ایم اینجا و از دور نمایش زنده ی کمدی می بینیم!
کامل مرور می کند شیوه ی وضو گرفتن را..
یک بار آب کامل به صورتش نرسیده. صورتش را با حوله خشک می کند و دوباره از اول..
بار بعد دست خیسش را از روی چشمها به سمت پایین کشیده و پیشانی اش خیس نشده. دوباره صورتش را خشک می کند تا مطمئن بشه که اینبار تمام صورتش خیس خواهد شد.
بار بعد، اول روی دست چپش آب ریخته..
بار بعد سه بار صورتش را شسته..
بار بعد...
.
.
لبخندی حاکی از پیروزی روی لبانش نقش بسته! خوشحال و رقصان به سمت مقنعه و چادر می ره. دینا می گه چرا می رقصی؟! رقص و نماز؟!
دینا را راضی کرده کنارش بنشیند که نماز را مجبور به دوباره و دوباره خواندن نشود.
دو رکعت نماز قضای صبح که تمام می شود، می گوید واااااااااای ! می دونی یاد چی افتادم؟! لاک را از رو ناخنام پاک نکردم. حالا باید دوباره وضو بگیرم..

پ.ن: طفلک خواهرم از نفس افتاد..

Friday, November 09, 2007

و مادرهایی که به دردسر افتادن

با شروع مدرسه ها بازار داغ تحقیق ها شروع می شه. بچه ها و مادرهای کاغذ به دست که میان کتابخونه دنبال کتاب..
اونایی خرسند ترن که یه کتاب حاضر و آماده دقیقن در مورد همونی که خواستارش هستن نوشته شده باشه و نیازی به گشتن چند تا کتاب نباشن..
بچه های دبستانی و راهنمایی بیشتر مادرهاشون می یان دنبال کتاب و تند تند شروع می کنن به رونویسی. همشون هم گله دارن از دست این به اصطلاح تحقیق که مادرها را به دردسر انداخته.
اکثر این بچه ها و مادرهاشون نه از اصول تحقیق و مبانی اون خبر دارن، نه دلیل این نوشتن ها را می دونن و بیشتر به یک کار عبث تبدیل شده که انگار معلم ها برای راحت کردن خودشون و به دردسر انداختن والدین برای هر درس یه تحقیق علم کردن.
یه روز درباره ی بهداشت، یه روز وصیت نامه شهید، یه روز زندگی نامه یک شاعر، یه روز شاعر قصیده سرا، یه روز جغرافیای یک کشور و ...

و نمی فهمم چرا به جای اینکه در ابتدا اصول تحقیق و روش ها آموزش داده بشه و دانش آموز متوجه بشه اصلن چرا باید دنبالش بره.. همه عادت کردن به کپی کردن و رونوشت کردن فقط محض گرفتن دو، سه نمره.

Monday, November 05, 2007

نشانه

" هر دانه برف آه زنی غمگین در جایی از دنیاست،
همه آه ها می رن بالای آسمون و با همدیگه ابرها را می سازن و بعد تبدیل به همین دانه های ریزی می شن که در سکوت روی سر آدم های این پایین می ریزن.
این یه یادآوری ِ که نشون می ده زن هایی مثل ما چطوری زجر می کشن و چقدر بی سر و صدا هر چی به سرمون میاد رو تحمل می کنیم. "

حسینی، خالد؛ هزار خورشید درخشان؛ بیتا کاظمی؛ نشر باغ نو