Wednesday, April 27, 2005

36

می دانم وسايلم را هنوز از كيفم در نياورده بايد جمع كنم و بروم.. مشقهام را هم نمی نویسم و می گذارم برای يك روز زودتری كه باید برگردم..


خيلی سرده و دستهايم رو به انجماد می رود.. يخ زده ام .. بدون دلهره و تشويش.. اتفاقی پیش نمیاد! همه چیز مرتبه..


شاید این اطمینان آرامش پیش از طوفان باشد. فكر گذشته مضطربم می كند. آرام، آرام پیش می رود و درونم را اشغال می كند..


چه سریع نوشتی!! .. عمو گفت و در دل گفتم جای تعجب ندارد عموجان! منم و sms های هر روزه و هر ساعته.. دیگر وقتی خواب پلكهايم را سنگین می كند چشم بسته می نویسم و send می كنم..


ديگر قبل از اینكه بیدارم كند بیدار می شوم. انگار صدایی مرا می خواند و خواب را از چشمانم می رباید.. و من با چشمای نیمه باز چشم می دوزم به كلماتی كه نورشان چشمم را می زند.. و این عادت شبانه ات شده وقتی خوابت نمی برد خواب را از چشمان من هم بدزدی..


باز نگرانی بر من چیره شده..

Tuesday, April 26, 2005

و باز آمده ام


تبعات سكوت بود و صدای قورباغه ها كه شب را می شكافت و يا تنهایی.. نمی دانم! .. كه كلمات مسابقه گذاشته بودند و با سرعت از پی هم می گذشتند و حتی مجالی برای نوشتن نمی دادند..


سكوت بود و سكوت و گاهی پارس سگها كه يكباره می آمدند و يكباره به سكوت می نشستند و قورباغه ها كه آواز شب سر می دادند و شالیزارهایی كه زیر اولین شعاع های خورشيد سبزی و زیبایی خود را به رخ می كشیدند..


 


تولدت مبارك سمیرایی!! شاد باشی همیشه دوست جونم..

Sunday, April 17, 2005

تولدت مبارک

چقدر بده که سعی کنی حدس بزنی جای حروف را و فارسی تایپ کنی!! آپ کردن با اعمال شاقه؟!


پس همانا بی خيال آپ کردن و نوشتن و همين بس که زنده ام و در غربت روزگار می گذرانم و مشقهايی که فيروزه جونم لطف کرد و نوشت با وجود بودن مادر فولاد زره تائيد نمی شود!! استاد گرام فرمودن طرح هات قر داره!! من نگفتم کار قر دار ارائه بده!! حالا هر چی من می گم اين قر نيست!! ريتمه!! کارم ريتم داره..


تولد اين دختره مهربون و عزيز و دوست داشتنی که يه عالمه دوسش دارم سه شنبه مبارک باشه يه عالمه!  و تشکر ويژه از محبت های هميشگيش.. برات آرزوی سالی پر از شادی و روزهايی به زيبايی وجود پر مهرت دارم..


دلم برای اين دنيای مجازی و دوستای گلم تنگ شده! ان شاالله هفته ی ديگه بر کی گردم خونه..

Saturday, April 02, 2005

سيزده بدر


دلم موهای خیلی بلندتری می خواد! خیلی بلندتر از این.. تا يكباره تصمیم بگیرم و در عرض چند ساعت تصمیمم را عملی كنم و بیشتر از يك سانت از موهام باقی نذارم.. و قیافه های متعجب و آدمهایی كه فكر می كنن این تنوع در زندگی نیست و خریته!! و خودشون هزار و يك كار احمقانه می كنن..


با خودم لج كردم يا بقیه.. نمی دونم..


امروز پی بردم اكثر پست های این دختره با "نمیدونم" شروع شده!! اگه با نمیدونم شروع نشده باشه حتماً چند تا نمیدونم توش داره!! البته غير از پست آخرش..


سرفه هام بیشتر شده، اوضاع گلوم بدتر شده و.. قرصهام را نمی خورم!


بيست و يك سالمه انگاری!! فكر كردن بهش بی فایده ست.. هر وقت دوست دارن و به نفعشونه يادشون می افته..


هنوز هیچ كدوم از وسايلم را جمع نكردم، مشقهام را ننوشتم.. و فردا صبح می رم تا نمی دونم كی..