Friday, February 13, 2009

استثناء درکپنهاگ

درباره ی نمایشنامه ی کپنهاگ (نوشته ی مایکل فرین، ترجمه حمید احیاء، نشر نیلا) قبل تر نوشته اند و نوشته های بهتری را می شود پیدا کرد..
چیزی که فراتر از متن و سوژه ی اصلی توجه منو به خودش جلب کرد، عدم وجود طرح صحنه بود. نمایشنامه در دو پرده با دیالوگ ها شروع می شود. بدون حتی یک خط توضیح و تشریح فضای نمایش خارج از دیالوگ ها..
و تنها مابین گفتگوها فضای اثر توصیف می شود.. حتی یک خط هم وجود ندارد که حالت بازیگرها را توصیف کند، مثلن فلانی لبخند زد یا فلانی از روی صندلی بلند شد یا امثال این..
به نوعی نویسنده فقط کارش را به عنوان یک نویسنده انجام میدهد، نه سعی می کند وارد وادی کارگردانی اثرش شود و نه در طرح صحنه دخالتی کند. اتفاقی که حتی در آثار مدرن هم تقریبن به چشم نمی خورد.
و به نوعی شاید بر این اصل صحه گذاشته که نویسنده ی نمایشنامه نباید در حیطه ی کارگردانی و بازیگری و طراحی آن مداخله کند.


مرتبط: قصه‌ی قدیمی اتم / وبلاگ ساز نو، آواز نو
کتاب چی؟ / وبلاگ آق بهمن

Monday, February 02, 2009

برگی از کلاس ادبی - 3

آرزوهای عجیب غریب

من دوست دارم باران پول ببارد و دوست دارم جای بورسلی باشم و هر کس مرا زد حراکت رزمی به او بزنم و دوست دارم جای شهردار بشوم و هر چه بگویم حرف مرا گوش کنند و دوست دارم سرکرده آدم های رزمی باشم و اسداد (استاد) همه ی رزمی کاران و دوست دارم کارخانه ی پیتزا داشته باشم و همه نو (نوع) سس باشد و انواع نوشابه
مهدی – کلاس چهارم