Saturday, May 24, 2008

شاید بد نباشد قسمتی از وصیت نامه ام را همین امروز بنویسم!
وقتی مُردم هیچ مجلس و مراسمی برایم نگیرید. فکر کنم این مهم ترین - و شاید هم تنها - خواهش ِ بعد از مرگ ِ من خواهد بود.
یعنی شدیدن مخالف این مراسم سوم، هفتم، چهلم و سالگرد هستم که ملت را جمع می کنن در مسجد و یکی هم یک مشت مزخرفات ردیف می کند و وقت خودش و بقیه را می گیرد.

Saturday, May 17, 2008

من : عسل اذیت کنی نمی برمت خونمون. زنگ می زنیم مامان زهره بیاد و خودمون می ریم. شماره ی مامان زهره را بلدی؟
عسل* - زنگ بزنید مامان زهره، شماره اش را بگیرید و بهش زنگ بزنید، زودتر بیاد !!

مامان ِ عسل از پشت تلفن : رفتیم تو " تونل " و قطع شد..
عسل - مامان "توالت" آنتن نداشت؟!

من : عسل تو آشپزخونه نمی ری ها ! جای بچه ها نیست..
عسل - خب فیروزه هم بچه ست. نباید بره تو آشپزخونه
من : فیروزه بزرگه !
عسل - خب اگه بزرگه چرا شوهرش نمیاد ببرتش که بره سر خونه زندگیش ؟

عسل - فیروزه رفته دانشگاه جون کنده شوهر پیدا کرده !! شما هم باید برید دانشگاه جون بکنید، شوهر پیدا کنید !
عسل - فیروزه که رفته، فروزان که ازدواج کنه بعد هم نوبت من می شه !

رضا در حال توضیح دادن شکستکی دماغش و اینها..
عسل - یعنی الان نمی تونی نفس بکشی؟
من : مگه نمی دونستی؟ رضا نفس نمی کشه.
عسل - رضا "عادت کردی نفس نکشی؟"

بعد نوشت:
رضا - عسل مُشتی، لگدی به دماغم نزدی؟ خیلی درد می کنه.
عسل - لگد زدم با پا !!


* دختر دایی 6 ساله ی فیروزه و فروزان

پ.ن: وضعیت اینترنت مان نابسامان ست تا اطلاع ثانوی! خانم نارنج هم که افتخار نمی دهد گاه گداری بنویسد اینجا.. امید بسته ایم که به زودی مشکلات مرتفع شود.

Monday, May 05, 2008

من چهارشنبه بلیط‌ساعت8صبح دینا عمه دیدارهیجان‌انگیز‌بعدازظهر بچه‌ی‌دوست‌داشتنی‌من شهرکتاب نمایشگاه‌آرش‌اینا کاوه نقاشی‌های‌خط خطی بی‌خوابی‌تاصبح پنج‌شنبه فرهاد حمیدرضا اسکان سینماآزادی دایره‌زنگی یه‌تماس‌تلفنی‌سورپرایزانه عادل‌مشرقی‌در‌ایران کافه78 سنکنجبین‌خیارقاطی‌قهوه ساعت8شب‌به‌جای‌8صبح مینای‌آبی آینه‌و‌آرایش‌5دقیقه‌ای مینای‌صورتی حمید دنیا،دینا،مینای‌آبی‌ومینای‌صورتی یه‌شب‌خوب‌با‌یادآوری‌خاطره‌های‌خوب شب‌زنده‌داری جمعه مینای‌آبی باد‌و‌بارون‌5‌دقیقه‌ای حامد گلناز الهام گلناز حامدوخواهرش آقای‌مدیسین‌و‌دوستش نمایشگاه‌کتاب شلوغی کلافگی گم‌و‌گور‌شدن گیجی آرین حسین ارنواز محمدرضا هدا پترس مینای‌آبی شهرکتاب خانم‌وآقای‌میم یاسمن شهرزاد شیلو سمیرای‌خسته شنبه سمیرای‌خواب‌آلود نمایشگاه‌کتاب حمیدرضا جواد هوشنگ چای سمیرا منا‌و‌دخترش‌آیدا* ‌شیلوی‌فراری یاسمن شهرزاد رایا خانم‌و‌آقای‌میم آیدا‌ سمیرا سمیرا سمیرا یکشنبه ‌یک‌ربع‌به7صبح شهرزاد رایا خانم‌وآقای‌میم سمیرا بدرود دلتنگی ‌ هراز‌مسدود جاده فیروزه‌کوه دوستمون‌خوابش‌برد سیستم‌صوتی‌تعطیل ‌دوتاهمسفر‌خواب‌آلود من‌وجاده‌وصدای‌باد ساعت‌یک دانشگاه گواهی‌اتمام‌واحدها آمل خداحافظ ‌4ساعت‌تاخونه خسته‌و‌گشنه‌وتشنه سلام خونه وااااااای!! ‌اسباب‌کشی خستگی خستگی خستگی دنیا لالا شب بخیر !


*ببخشید!! این وبلاگ که فصلی یک بار شاید آپدیت می شد و منا چند خط برای آیدا می نوشت به کجا خدشه وارد کرده که الان فیلتره؟!

پ.ن: آزاده ببخشید! این دختره سمیرا اصلن نبودش و تا سر کوچشون هم باهم نرفتیم حتی! انشالله در فرصت های بعدی خدمت میرسیم.