Sunday, May 22, 2005

در این سرای بی کسی

 یه روز خوبم، یه روز بد.. یه روز سرشار از امید و یه روز تلنگری برای خراب کردن روزم کافیه..

زهرا هنوز نوشته هام را می خونی؟ دلم برات تنگ شده.. برای تو، برای همه ی دوستامون. برای همه ی روزهایی که در کنار هم گذروندیم .. با یه عالمه خاطرات خوب که یادآوریش حتی برای لحظه ای لبخند را بهمون هدیه می کنه..


دو، سه هفته پیش، پیش نزهت بودم.. روزهامون را دوره کردیم و چقدر خندیدیم. چقدر با هم قهر می کردیم! .. با یه عالمه دلیلهای خنده دار..


وای که هیچ کدوم از این آدمها حتی ذره ای نمی تونه جای دوستای قدیمی را پر کنه. آدمهای عوضی که با لبخند های ابلهانه دورت را گرفتن. سعی می کنن خدشه ای به کلاسشون وارد نشه و نشون بدن که چه موجودات با شخصیت و مهربونی هستند.. و مدام بهت لبخندهای زورکی تحویل می دن..


یه عالمه حرف تو دلم مونده.. با یه عالمه دلتنگی.. ولی اینجا یه دیوار قطور بین من و این آدمها کشیده شده ست..


زهرای سراسر آرامش من..


دلم برای خنده هات تنگ شده..

0 comments: