Thursday, March 29, 2007

موقتی*

می خوام بنویسم!
ولی نیاز به یک طراح قالب دارم. عینهو خنگ ها هر چقدر بالا و پایین رفتم درست نشد که نشد. روم هم نشد زنگ بزنم به دوست گرامی مان (نکه خیلی کم رو تشریف دارم!!) طفلک انقدر که همه ی کارها را انجام می داد بد عادت شده ام و حالا که دست از اینترنت شسته و ترک اعتیاد کرده مانده ام در چیزی مثل گل!
دست یاریتان را زودتر نشان دهید اگه امکان داره وگرنه یه فکر دیگه ای کنم..

* این پست خود به خود بعد از پیدا شدن یک استادکار وارد بهHTML پاک خواهد شد!

Monday, March 19, 2007

بهار شاد شور افکن*


تو سبز سبز بمان ای دوست
همیشه باد بهارانت! *
با بهترین آرزوها

پ.ن: شاید عکس های بهاری بهتری می شد برای این پست انتخاب کرد ولی... این را دوست دارم....
برداشت از عکس آزاد است!


* سیمین بهبهانی

Friday, March 16, 2007

در خواب نازی.. (2)




.
پ.ن: این عکس در انتهای نوشته ی علی آقا را ببینید! به قول ایشون:
"این کوتاه ترین تعریف از یک سرزمین و از یک حکومت است."

Tuesday, March 13, 2007

شمارش معکوس

می گه: خسته شدم.. پس کی عید می شه؟!
فردا باید برم مدرسه و فرداش..
و شنبه و دوشنبه!

Monday, March 12, 2007

وسط روزمرگی ها

چشمهام را می ذارم روی هم و دلم می خواد بخوابم.. از لای در خونه سرش را میاره بیرون و می گه نمی یای بالا؟! می گم بیام، دیگه برنمی گردم..
می گه خب چرا تو ماشین؟! بیا تو.. می گم بیام سر پله ها بشینم که یخ کنم؟!
می گه فقط یک صفحه ی دیگه مونده. صبر کن..
چشمهام را می ذارم رو هم.. خسته ام.
می زنه به شیشه! می گه چیزی نمی خوای برات بگیرم؟! پفک می خوری؟ بیسکوییت چی؟ شکلات بگیرم برات؟ ابروهام را می دم بالا .. می گه می خوای برم بالا برات ساندویج درست کنم و بیارم؟ می گم نه!
می گه اون بالا هیچ خبری نیست. باور کن! شام که هنوز حاضر نشده. مامان هم تو آشپزخونه ست. دینا هم پای کامپیوتره که زودتر تحقیقم تمام شه. بابا هم که سرگرم کارشه. می خوای بیای بالا چکار؟! حوصله ات هم سر می ره. تلویزیون هم هیچی نداره! همینجا جات خوبه.. موزیک گوش کن!
می گم یه پفک بخر خب! می دوه سمت مغازه ی سر کوچه و پفک را می ده دستم. می گه تا اینو بخوری، کار منم تمام شده و میام..
چند تا دونه می خورم. حالم را بهم می زنه..
چشمهام را می ذارم رو هم و یادم می افته خیلی وقته ازش خبر ندارم.. کی میاد؟! زنگ می زنم.. می خنده و صدای خنده هاش توی گوشم می پیچه.. چقدر دلم تنگ شده بود براش.
دوباره میاد. شیشه را می کشم پایین و می گم تمام نشد؟! می گه نه! خراب شد، انقدر عجله کردیم. می گم در پارکینگ را باز کن تا ماشین را بیارم تو.. می گه نه! صبر کن. الان می رم حاضر شم..
چشمهام را می ذارم رو هم. چشمام درد می کنه. سرم را می چسبونم به پشتی صندلی..
پیاده می شم و زنگ می زنم. اگه تا الان مغازه ای باز بوده، بسته حتما تا حالا.. از پشت آیفون می گه صبر کن تو رو خدا! تمام می شه الان.. بیشتر از نیم ساعته صبر کردم.
می دوه و میاد سوار می شه.

شام حاضره، همه خوردن و فقط ما دو تا موندیم. می رم بالا تا بخوابم.. از صبح که از رختخواب کشیدنم بیرون پشت فرمون بودم. می گه این صفحه را هم بنویس. انقدر عجله کردی و هولم کردی که یادمون رفت منابع را تایپ کنیم..
گوشی جدیدش را می ده دستم که تنظیمات کدوم را تغییر بدم که فقط ویبره باشه..
بابا می گه تا تکون بخوری و بیای من کارم را تمام کردم. کمک نخواستیم اصلا! می گم صبر کن خب..
.
.
می خزم زیر پتو. "دنیا" تو گوشم می پیچه.. پتو را می کشم سرم، من خوابم میاد. دوباره صدا میاد. دینا می گه مامان داره صدات می کنه. "دنیا"
پتو را می زنم کنار. بغضم را می خورم و می رم به سمت صدا..

Friday, March 09, 2007

بی دلیل تو این مدت نمی نوشتم و هنوز هم نمی دونم خواهم نوشت و یا جسته و گریخته..

حرف زیادی از دستگیر شدگان امروز نیست و امیدوارم کسی یادش نره که برای آزادی اونها هم تلاش کنه..

دو نفر از 33 نفر باقی موندن.. به اضافه ی نفرات جدیدی که هنوز معلوم نیست کجا هستن..

پ.ن: وبلاگستان و هشتم مارس

پ.ن2: تولدت مبارک!

Monday, March 05, 2007

برای آزادی

حتماً تا الان خبرهای دستگیری فعالین زنان را خوندید و شنیدید. نمی خوام حرفهای بقیه را تکرار کنم. فرناز خبرها را نوشته و تکمیل می کنه. لوا و آذر هم همینطور و لینک نوشته های بقیه را هم گذاشته. مریم هم آخرین خبرها و نوشته ها را گذاشته و خیلی های دیگه...
فکر می کنم بهترین کار در حال حاضر اطلاع رسانی باشه که حداقل کاریه که می شه انجام داد.

فقط خواستم یادآوری کنم اگه تا حالا امضا نکردید، امضا کنید لطفاً !


پ.ن1: وبلاگستان و دستگیری فعالین زنان .. که مرتب آپدیت می شه..

پ. ن2: هشت نفر از بازداشت شدگان آزاد شدند