Monday, March 12, 2007

وسط روزمرگی ها

چشمهام را می ذارم روی هم و دلم می خواد بخوابم.. از لای در خونه سرش را میاره بیرون و می گه نمی یای بالا؟! می گم بیام، دیگه برنمی گردم..
می گه خب چرا تو ماشین؟! بیا تو.. می گم بیام سر پله ها بشینم که یخ کنم؟!
می گه فقط یک صفحه ی دیگه مونده. صبر کن..
چشمهام را می ذارم رو هم.. خسته ام.
می زنه به شیشه! می گه چیزی نمی خوای برات بگیرم؟! پفک می خوری؟ بیسکوییت چی؟ شکلات بگیرم برات؟ ابروهام را می دم بالا .. می گه می خوای برم بالا برات ساندویج درست کنم و بیارم؟ می گم نه!
می گه اون بالا هیچ خبری نیست. باور کن! شام که هنوز حاضر نشده. مامان هم تو آشپزخونه ست. دینا هم پای کامپیوتره که زودتر تحقیقم تمام شه. بابا هم که سرگرم کارشه. می خوای بیای بالا چکار؟! حوصله ات هم سر می ره. تلویزیون هم هیچی نداره! همینجا جات خوبه.. موزیک گوش کن!
می گم یه پفک بخر خب! می دوه سمت مغازه ی سر کوچه و پفک را می ده دستم. می گه تا اینو بخوری، کار منم تمام شده و میام..
چند تا دونه می خورم. حالم را بهم می زنه..
چشمهام را می ذارم رو هم و یادم می افته خیلی وقته ازش خبر ندارم.. کی میاد؟! زنگ می زنم.. می خنده و صدای خنده هاش توی گوشم می پیچه.. چقدر دلم تنگ شده بود براش.
دوباره میاد. شیشه را می کشم پایین و می گم تمام نشد؟! می گه نه! خراب شد، انقدر عجله کردیم. می گم در پارکینگ را باز کن تا ماشین را بیارم تو.. می گه نه! صبر کن. الان می رم حاضر شم..
چشمهام را می ذارم رو هم. چشمام درد می کنه. سرم را می چسبونم به پشتی صندلی..
پیاده می شم و زنگ می زنم. اگه تا الان مغازه ای باز بوده، بسته حتما تا حالا.. از پشت آیفون می گه صبر کن تو رو خدا! تمام می شه الان.. بیشتر از نیم ساعته صبر کردم.
می دوه و میاد سوار می شه.

شام حاضره، همه خوردن و فقط ما دو تا موندیم. می رم بالا تا بخوابم.. از صبح که از رختخواب کشیدنم بیرون پشت فرمون بودم. می گه این صفحه را هم بنویس. انقدر عجله کردی و هولم کردی که یادمون رفت منابع را تایپ کنیم..
گوشی جدیدش را می ده دستم که تنظیمات کدوم را تغییر بدم که فقط ویبره باشه..
بابا می گه تا تکون بخوری و بیای من کارم را تمام کردم. کمک نخواستیم اصلا! می گم صبر کن خب..
.
.
می خزم زیر پتو. "دنیا" تو گوشم می پیچه.. پتو را می کشم سرم، من خوابم میاد. دوباره صدا میاد. دینا می گه مامان داره صدات می کنه. "دنیا"
پتو را می زنم کنار. بغضم را می خورم و می رم به سمت صدا..