من : عسل اذیت کنی نمی برمت خونمون. زنگ می زنیم مامان زهره بیاد و خودمون می ریم. شماره ی مامان زهره را بلدی؟
عسل* - زنگ بزنید مامان زهره، شماره اش را بگیرید و بهش زنگ بزنید، زودتر بیاد !!
مامان ِ عسل از پشت تلفن : رفتیم تو " تونل " و قطع شد..
عسل - مامان "توالت" آنتن نداشت؟!
من : عسل تو آشپزخونه نمی ری ها ! جای بچه ها نیست..
عسل - خب فیروزه هم بچه ست. نباید بره تو آشپزخونه
من : فیروزه بزرگه !
عسل - خب اگه بزرگه چرا شوهرش نمیاد ببرتش که بره سر خونه زندگیش ؟
عسل - فیروزه رفته دانشگاه جون کنده شوهر پیدا کرده !! شما هم باید برید دانشگاه جون بکنید، شوهر پیدا کنید !
عسل - فیروزه که رفته، فروزان که ازدواج کنه بعد هم نوبت من می شه !
رضا در حال توضیح دادن شکستکی دماغش و اینها..
عسل - یعنی الان نمی تونی نفس بکشی؟
من : مگه نمی دونستی؟ رضا نفس نمی کشه.
عسل - رضا "عادت کردی نفس نکشی؟"
بعد نوشت:
رضا - عسل مُشتی، لگدی به دماغم نزدی؟ خیلی درد می کنه.
عسل - لگد زدم با پا !!
* دختر دایی 6 ساله ی فیروزه و فروزان
پ.ن: وضعیت اینترنت مان نابسامان ست تا اطلاع ثانوی! خانم نارنج هم که افتخار نمی دهد گاه گداری بنویسد اینجا.. امید بسته ایم که به زودی مشکلات مرتفع شود.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
6 comments:
به زودی شما نیز کانکت میشوید از نوع پرسرعت
عجب! پس ماهم باید تو دانشگاه همسیر میگزیدیم!! حیف که فرصت رو از دست دادیم! حالا نمیشه کاریش کرد؟!!!
;b
سلام خانومی
من دوباره اومدم
ممنون از لطفت
دوست قدیمی
First one is mine!
اینترنت تو ایران که آدم رو به مرگ می کشونه ...
mosabegheye portoghal keshi!:
http://myorange.blogfa.com/post-43.aspx