Friday, January 23, 2009

و عنکبوت ..

روایت اول
آراخنه یا آراکنه دختری لودیایی، فرزند ایدمون کولوفونی، بافنده ی ماهری بود و آتنا را که الهه ی حامی بافندگی بود به مبارزه طلبید. آتنا به هیئت پیرزنی نزدش رفت و او را از این کار بر حذر داشت. اما آراخنه اعتنا نکرد و آتنا به هیئت اصلی خود در آمد و مبارزه را پذیرفت.
آتنا پرده ای بافت که سرنوشت انسان های مغرور را تصویر می کرد و آراخنه نیز تصویری از کارهای رسوایی آمیز خدایان بافت. چون کار آراخنه هم پایه ی کار آتنا بود، آتنا به خشم آمد و بافته ی آراخنه را پاره پاره کرد و با ماکوی بافندگی خود او را زد.
آراخنه خود را به دار آویخت و آتنا او را به عنکبوتی تبدیل کرد و عنکبوت مهارت بافندگی آراخنه را حفظ کرد.
"فرهنگ اساطیر کلاسیک / مایکل گرانت، جان هیزل؛ مترجم رضا رضایی - نشر ماهی "


روایت دوم
آراکن دختر جوانی بود که در لیدیا زندگی می کرد. شادی و خوشحالی آراکن در بافتن خلاصه می شد. چیزهای بسیار زیبایی می بافت که هیچ کس در دوران عمر خود ندیده بود. او دختری بسیار جوان بود و هر کسی او را می دید می ستودش، آنقدر که به زودی مغرور گشت و شروع به خودستایی کرد. او گفت: " من بزرگترین بافنده در سراسر گیتی هستم. بزرگترین بافنده از زمانی که دنیا به وجود آمده است. بدون هیچ شکی. در حقیقت من حتی می توانم بهتر از خود آتنا هم ببافم."
آتنا به زمین آمد و بعد از گفتگو با آراکن به او فرصت داد تا گفته اش را ثابت کند و خود را از مرگ برهاند.
در روز و زمان مقرر مسابقه، آراکن شروع به بافندگی کرد. آراکن لباسهایی با طرح های متنوع و بی نظیر بافت که تحسین ناظرین را در پی داشت. هنگامی که آراکن برخاست و انتهای کارش را اعلام کرد، آتنا از بالای تپه تواضع زنانه ای کرد و شروع به ریسیدن نمود.
آن الهه از ابرهای سفید فربه که تقریبن بالای سرش بودند گلوله ای پشمین حاضر کرد. برای رنگ آمیزی ابرها از رنگهای طلوع و غروب، رنگهای خواب و رنگها طوفان استفاده کرد. حالا دیگر بخش غربی آسمان کارگاه بافندگی او بود. آتنا پرده نقش دار بزرگ و با عظمت خود را به سمت افق پرتاب کرد. در آن منظره هایی از المپیوس بود. چیزهایی که آدمیزاد هرگز آرزو نکرده بود آنها را ببیند. نقش هایی بسیار وحشتناک که هیچ کس رغبت دیدنشان را نداشت.
از آن پس، مناظری آرامتر. آتنا در حال یاد دادن هنرها به انسان و ...
و سرانجام آنرا در هم و برهم کرد و تصویری از آینده ی انسان..
جمعیت پهناوری که گرد آمده بودند به زانو در آمدند و گریستند. آراکن مشغول تماشا بود. او برگشت و به آرامی به سمت بیشه ای از درختان حرکت کرد و در آنجا خودش را حلقه آویز کرد.
آتنا بعد از دیدن آراکن دستان بلندش را دراز کرد و شانه های دختر را لمس کرد و کم کم موجود جدیدی پدیدار شد. موجود جدید روی سبزه ها نشست زیرا می دانست اکنون این سرنوشت اوست که در اینجا بدون هیچ رقابت و کوششی برای برد مسابقه، تا ابد به ریسیدن ادامه دهد. و این بود دلیل انکه در زبان لاتین عنکبوتها آراکنید نامیده می شوند.
"خدایان یونان / دکتر برنارد اوسیلین، دکتر دوروتی اوسلین، دکتر ند هوپس؛ ترجمه حسن اسماعیلی"

0 comments: