Monday, June 01, 2009

برای مشق ِ گزارش نویسی باید با یک نفر مصاحبه می کردم.. خوشبختانه پیدا کردن دوستی که حرف بزند و بتوانیم یک موضوع را پیش ببریم، سخت نبود.. فقط می ماند موضوع که خب این روزها فضای انتخابات ست و داغ ترین سوژه!
به پیشنهاد همان دوست قسمتی از این گفتگو را که باید به خواست استاد بی کم و کاست، بدون هیچ ویراستاری و دست بردن به لحن و جملات مکتوب می شد.. می گذارم اینجا. حرفهای ما بعد از اولین برنامه ی تلویزیونی میرحسین موسوی ست..

من- بیا به روز کمی صحبت کنیم. من داشتم فکر میکردم که یه قسمت از اون مکالمه ای که ما اون روز در مورد انتخابات انجام دادیم. سوژه ی خوبیه..
او : کدوم بحثش؟
من- اونکه من با این سوال شروع کردم، از تو پرسیدم که از اوضاع انتخابات چه خبر؟ اینجا من نه اینترنت دارم و روزنامه و تلویزیون و کلن از جهان بی خبرم.
او : گفتی که فضای اونجا خیلی سرده و خبری توی اون شهر دانشجویی نیست.
من- آره. من چیزی نمی بینم. حتی تو لاهیجان هم من امروز بودم..
او : آها! مایلم وسط بحث بگم که استاد ما می خواست بیاد شهسوار عروسی.
من- خب؟
او : استاد ما خودش رشتیه و می خواست بیاد شهسوار عروسی. بعد ما خوشحال بودیم که کلاس را می پیچونه.. بعد دیدیم پنجشنبه پا شد اومد و گفت دوماد چون زن دوم داشت، عروسی بهم خورد.
می خندم و می گویم خیلی باحال بود! الان این عروسی زن دومش بود یا اولش؟
او : نه.. دوماد نگفته که یه بار عروسی کرده و حتی بچه ها شایعه کردن یه بچه هم داشته.
من- پس اینطور
او : خب.. داشتی می گفتی که توی تنکابن هیچ خبری از انتخابات نیست.
من- بله! قرار شد ما یه بحث جدی کنیم با هم.. ( و می خندیدم)
او : به نظرت ما تو این مدتی که با هم حرف می زنیم، هیچ وقت بحث جدی داشتیم؟
من- چرا.. دقیقن وقتهایی که ما قرار نبوده بحث جدی داشته باشیم، بحث جدی داشتیم اگه توجه کنی
او : یعنی الان بحث جدی مون نمیاد.. مشکل اینه که این بوقه هی به ما یادآوری میکنه
من- به خاطر اینکه خیلی وقتها در مورد همین نت، در مورد انتخابات، در مورد اجتماع و اتفاقات، در مورد دغدغه ها و در مورد خیلی چیزها صحبت کردیم و خیلی هم بحث به خوبی پیش رفت.
او : آره. مشکل جدی اینه که بخشی از اونها کله پاچه بار گذاشتن آدمهای مختلفه.
من- نه! غیر از اون.. می گم همین بحث انتخابات را پیش ببریم و اینکه اوضاع خیلی بده کلن.
او : من همین الان یه نت توی فیس بوک و وبلاگم گذاشتم. دیشب میرحسین موسوی خیلی بد صحبت کرد به نظرم. یعنی بعد از 20 سال از اینکه به گفته ی خودش از تلویزیون محروم بود.. اومد و در نیم ساعتی که در اختیار داشت و تلویزیون مفت در اختیارش گذاشته بود، شروع کرد یه سری مزخرفات در مورد پرتقال، برنج باسماتی و نمیدونم.. از این چیزها گفت. یه 7-8 دقیقه ی اولش که تشکر کرد. 6-7 دقیقه اش هم که مثلن پرتقال و کیوی کارهای شمال و اینها را برگشت گفت. بعد 15 دقیقه ی باقیمانده را شروع کرد هر چی به ذهنش می اومد را میگفت. الان این آقام محسن رضایی که این جلو نشسته و بلد هم نیست از رو بخونه لااقل یه کاغذ دستش هست که از روی اون داره میخونه. آقام میرحسین دیشب خیلی بد صحبت میکرد.
ببین من در این دو ماه داشتم پیگیری می کردم ببینم میرحسین چی میگه. میرحسین نه تنها هیچ اسمی از خاتمی و اصلاحات.. چرا خیلی خنده دار ته صحبتش گفت که من مشاور آقای خاتمی بودم. امیدوارم راه اصلاحات ادامه پیدا کنه. در صورتی که باید اصلن به نظر من، من به عنوان یه دانشجوی بی سواد ارتباطات معتقد بودم که این امشب میاد و میگه من میرحسین موسوی ام. نخست وزیر دوره ی جنگ، توی روزهایی دارید اینو می شنوید که خرمشهر موضوعش دوباره تازه شده به خاطر سالگردش. من اینم.. توی 20 سالی که گذشته، من توی سوراخ قایم نشده بودم. فلان جا بودم. فلان جا بودم و مهمتر از اون اگه 2 بار قبلی از من خواستن، التماس کردن من به این دلیل نیومدم و الان که از من خیلی نخواستن خودم اومدم به گفته ی کروبی و یا یه سری از دور و بری های خاتمی.. من به این دلیل اومدم ولی هیچ کدوم از این ها را نگفت و شروع کرد یه سری خاطره ی پرت و پلا گفتن از سیگار و نمیدونم.. شاه عباس تاجر ابریشم بوده و امیرکبیر نمیدونم فلان کارو کرد و بعد یهو از هر چی هم که تو ذهنش اومد یه سری کلیات گفت و قضیه را تمام کرد، رفت. من حس کردم این بعیده که مشاورهای روابط عمومی و اینها.. تبلیغات دور و برش نباشه. حدس زدم این همه رو پیچونده و اومده نشسته اینجا داره گپ میزنه و احساس کرده که خب الان زده حسابی پای چشم رقیبش را کبود کرده، رفته. در صورتیکه تحلیل من این بود، دیشب هم توی فیس بوک نوشتم، طرفدارهای موسوی که من خودم هم هنوز جزءشون ام، اومدن به من توپیدن و حتی بعضی هاشون مسج شخصی گذاشتن که تو داری همه را ناامید می کنی با این حرفت ولی من گفتم اولن این آدم برای من مقدس نیست.
من- دلیل نداره تعصب کور داشته باشیم نسبت بهش..
او : خیلی خب. اگه نتونیم به میرحسین هم، مثل اینکه نمیتونیم به احمدی نژاد انتقاد کنیم، به این هم نتونیم انتقاد کنیم که بهتره احمدی نژاد بمونه. این یک.. مهمتر اینکه این آدم واقعن داره ما رو ناامید می کنه و اگر قرار باشه با گفتمان احمدی نژاد صحبت بکنه که احمدی نژاد خودش 4ساله استاد این گفتمانه.
من- و تازه بیشتر هم به نتیجه داره میرسه.
او : و خیلی با صراحت بیشتر، با 4 سال تریبون بیشتر، با شناخته شدگی بیشتر .. بنابراین این آدم باید بیاد و بگه من اگه 20 سال نیومدم برای این نیومدم و اگه الان اومدم برای این اومدم ولی هیچ خبری از این حرفها نبود. شروع کرد یه سری کلیات گفتن و تقریبن داشتم به این فکر میکردم که اگه مثلن روزنامه کیهان بخواد میرحسین را خراب کنه کافیه سوتیترهایی که از حرفهای دیشبش در میاره رو خیلی ساده برجسته کنه و بگه بله شاه عباس تاجر ابریشم بود. امام گفت سیگار را گرون نکنید چون جبهه ها خلوت میشه. از این جور چیزها.. هیچ نیازی به طنز و طعن و مسخره کردن نیست. این صحبت ها به نظر من به اندازه ی کافی خنده دار بودن و فضا خیلی ناامید کننده ست. واقعن ناامید کننده ست.
من- و خب داره عملن ... ناامیدمون کرد دیگه، دیگه چه کار میخواست کنه؟
او : همون.. باز من با این وجود.. مثل کبک سرم را میکنم زیر برف تو این روزهای گرم و میگم که بهتره مثلن ما بهش فرصت بدیم تا 17 خرداد که مناظره اش با کروبی و احمدی نژاد تموم شده. و من به طرز عجیبی حس میکنم که این له میشه توی اون دو تا مناظره. به ویژه جلوی احمدی نژاد. چون حتی از اون پررویی و صراحت لهجه ای که اون 2 تا آدم دارن، برخوردار نیست. و اتفاقی که می افته اینه که این آدم به شدت جلوی مردم کوچیک خواهد شد. ولی امیدوارم که این اتفاق نیفته.

پ.ن: با «او» امروز هم حرف زدم؛ می‌گوید فیلم مستند موسوی هم ناامیدی‌هایش از شنیدن حرف‌های تازه را بیشتر کرده است؛ اما هنوز امیدوار است.

0 comments: