Sunday, May 23, 2010

" مادربزرگ: روزی روزگاری، پسرکی بود فقیر که نه مادر داشت و نه پدر. همه مرده بودند، تو دنیا کسی رو نداشت. همگی مرده بودن، پسرک از خونه رفت بیرون و شب و روز هرچی گشت کسی رو روی زمین پیدا نکرد، بعد تصمیم گرفت بره به آسمون، چون ماه از اون بالا با مهربونی نگاهش می‌کرد؛ اما پسرک وقتی خودش رو به ماه رسوند، ماه رو دید که یه تیکه چوب کهنه و کثیف بیشتر نیست. بعد خودش رو به خورشید رسوند، دید خورشید هم چیزی نیست جز یه گل آفتابگردون خشک و پژمرده. بعد وقتی رفت روی ستاره‌ها، دید اون‌ها هم فقط پشه‌های کوچولوی طلایی هستند که خودشونو مثل سهره‌های سینه‌سرخ کوچولو لای درخت آلوچه‌ی جنگلی قایم کرده‌ن.
بعدش خواست برگرده زمین، دید زمین هم چیزی نیست جز یه سطل وارونه‌ی تو خالی. پسرک خیلی تنها شد، نشست و زد زیر گریه، اون هنوز هم اون‌جا نشسته و خیلی تنهاست. "

نمایشنامه ویتسک؛ گتورک بوشنر؛ ناصر حسینی‌مهر؛ نشر ققنوس

1 comments:

soranblog.com said...

و اکنون مفتخریم تا تغییر رویه ی وب سایت فارسی زبان سوران بلاگ_پس از طی یک مسیر پر پیچ و خم دو ساله_را به اطلاع شما خواننده ی گرامی برسانیم؛ امیدواریم تا هر شب در ساعت صفر به وقت جهانی خواننده ی تازه ترین تفسیرهای سیاسی در مورد مسائل روز کردستان،ایران و جهان باشید.

از یادتان نمی کاهیم.
سوران بلاگ