قبل از ظهر رفتیم محضر.. ساعت 11 و نیم.
.
.
.
امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی خواهر کوچولوی من..
Sunday, December 31, 2006
Thursday, December 28, 2006
روزهای برفی
اینجا که برف میاد آدم یاد غم و غصه هاش می افته.. تمام لذتش را کوفتت می کنن و می ذارن رو دلت. هنوز برفی ننشسته و ذرات ریزش با باد میاد و می ره برق ها قطع می شه.
صبح باید بری طبقه ی پایین و دست و صورتت را با فشار کم آب تو تاریکی بشوری و به فکر این باشی نکنه آب هم قطع بشه..
از تلفن خبری نیست چون برق نیست! نون تازه هر صبح هم در سفره نخواهد بود. سماور خاموش، خونه نیمه روشن و سکوت.
می تونی امیدوار باشی هیچ کس درب این خونه را نزنه تا مجبور نشی تو سرمای راه پله ها دوطبقه را بدوی پایین و در را باز کنی..
مامان از 6 صبح بیداره و خبری از برق نبوده.. ظهر برق وصل می شه.. چند ساعت بعد قطع می شه.. دوباره و دوباره..
هنوز داره می باره..
هیچ کدوم نمی خوایم دو سال پیش را دوباره تجربه کنیم..
پ.ن: صبح چشمانمان را به روشنی آفتاب باز کردیم و اثری از بارش برف و هوای خراب روز قبل نبود..
صبح باید بری طبقه ی پایین و دست و صورتت را با فشار کم آب تو تاریکی بشوری و به فکر این باشی نکنه آب هم قطع بشه..
از تلفن خبری نیست چون برق نیست! نون تازه هر صبح هم در سفره نخواهد بود. سماور خاموش، خونه نیمه روشن و سکوت.
می تونی امیدوار باشی هیچ کس درب این خونه را نزنه تا مجبور نشی تو سرمای راه پله ها دوطبقه را بدوی پایین و در را باز کنی..
مامان از 6 صبح بیداره و خبری از برق نبوده.. ظهر برق وصل می شه.. چند ساعت بعد قطع می شه.. دوباره و دوباره..
هنوز داره می باره..
هیچ کدوم نمی خوایم دو سال پیش را دوباره تجربه کنیم..
پ.ن: صبح چشمانمان را به روشنی آفتاب باز کردیم و اثری از بارش برف و هوای خراب روز قبل نبود..
Tuesday, December 26, 2006
سرما و سرفه های پی در پی را بهانه کرده ام برای دانشگاه نرفتن.. روزهای آخر کلاس هاست و خبری هم نیست.. ولی فقط خودم می دانم بهانه ست برای خانه ماندن.. همش از پی بهانه ست...
باز مثل هفته های گذشته! فکر کردم این هفته دیگه امکان نداره این راه را برم ولی باز کوله ام را جمع کرده ام.. پنج شنبه تولد میناست و اصرار داره بریم تهران.. ولی اگه برم خونه فیروزه را بعد از مدتها می بینم. می تونم برم پیش نگین.. می تونم با مهسا باشم که این دوهفته اصلاً نشد ببینمش.. می تونم برم کانون.. دلم برای شیما و سحر تنگ شده..
کادوی مینا را هفته ی بعد که دیدمش می دم.. می رم خونه!
باز مثل هفته های گذشته! فکر کردم این هفته دیگه امکان نداره این راه را برم ولی باز کوله ام را جمع کرده ام.. پنج شنبه تولد میناست و اصرار داره بریم تهران.. ولی اگه برم خونه فیروزه را بعد از مدتها می بینم. می تونم برم پیش نگین.. می تونم با مهسا باشم که این دوهفته اصلاً نشد ببینمش.. می تونم برم کانون.. دلم برای شیما و سحر تنگ شده..
کادوی مینا را هفته ی بعد که دیدمش می دم.. می رم خونه!
Sunday, December 24, 2006
آی بازی، بازی، بازی
چند روزی دور از اینترنت و بی خبر بودم، حالا که اومدم دیدم بازیه! صالح، پردیس، آینه و پویه هم دعوتم کردن به بازی! منم که عاقش بازی!! دعوت دوستان را لبیک می گویم..
1. با وجود پرحرف بودنم (که شاهدان شدیداً شهادت می دن!) و شلوغی اطرافم ولی ته دلم سکوت دلش می خواد و تنهایی.. شاید هم برای همینه که وقتی دلم می گیره و دعوام می شه و یا حالم را می گیرن دلم می خواد به گوشه ی تنهایی پناه ببرم و برای همیشه تنها باشم ولی... نمی شه!! اصلاً نمی شه!
2. بعضی وقتها آرامش و خونسرد بودنم در کارها دینا را عصبی می کنه. منم لبخند می زنم و حرصش بیشتر در میاد!
3. زود رنجم.. بیشتر از تعداد تارهای موهام در این دو سال و اندی با این آقاهه دعوا و قهر و آشتی کردم !!
4. طبق عادت وقتی ماشین دستمه کفش نمی پوشم و خواهر این دختره بعد از سلام می گه باز دمپایی پوشیدی؟!
5. چند سال پیش چند تا سوسک مرده داخل جعبه ای که خواهرم محض شوخی برای تولدم درست کرده بود گذاشته بودم. همون خواهرم دیگه جرأت نزدیک شدن به اتاقم را نداشت و برای ترسوندنش استفاده ی مفید می کردم از جعبه و سوسک داخلش!
منم سمیرایی، علی کوچیکه، بابا جان، عروس خانوم، ورونیکا و دن ملنیوم را به بازی دعوت می کنم..
1. با وجود پرحرف بودنم (که شاهدان شدیداً شهادت می دن!) و شلوغی اطرافم ولی ته دلم سکوت دلش می خواد و تنهایی.. شاید هم برای همینه که وقتی دلم می گیره و دعوام می شه و یا حالم را می گیرن دلم می خواد به گوشه ی تنهایی پناه ببرم و برای همیشه تنها باشم ولی... نمی شه!! اصلاً نمی شه!
2. بعضی وقتها آرامش و خونسرد بودنم در کارها دینا را عصبی می کنه. منم لبخند می زنم و حرصش بیشتر در میاد!
3. زود رنجم.. بیشتر از تعداد تارهای موهام در این دو سال و اندی با این آقاهه دعوا و قهر و آشتی کردم !!
4. طبق عادت وقتی ماشین دستمه کفش نمی پوشم و خواهر این دختره بعد از سلام می گه باز دمپایی پوشیدی؟!
5. چند سال پیش چند تا سوسک مرده داخل جعبه ای که خواهرم محض شوخی برای تولدم درست کرده بود گذاشته بودم. همون خواهرم دیگه جرأت نزدیک شدن به اتاقم را نداشت و برای ترسوندنش استفاده ی مفید می کردم از جعبه و سوسک داخلش!
منم سمیرایی، علی کوچیکه، بابا جان، عروس خانوم، ورونیکا و دن ملنیوم را به بازی دعوت می کنم..
Monday, December 18, 2006
امروز استاد عکاسی بر خلاف این چند جلسه که یه راست سر از تاریکخانه در می آوردیم گفت در کلاس جمع گردیم و می خواد صحبت کنه. بعد از اینکه از برنامه ی آتی و ژوژمان و ... صحبت کرد. گفت هفته ی قبل فهمیدم تو کارگاه چاپ از ریکاردر استفاده می کنید و انقدر از مضراتش گفت که همه به فکر شیمی درمانی افتادن!
کارگاه چاپ چنان بوی بدی می ده که از جلوش هم نمی شه رد شد.. تهویه نداره و هم زمان ریکاردر، بنزین و وایتکس توش استفاده می شه و بوی اینا مخلوط عجیبی می سازه که نتونستم تا حالا مدت زیادی تو کارگاه بمونم و دو جلسه مونده تا پایان ترم یک کار هم آماده نکردم. هر بار رفتم داخل کارگاه و برگشتم بیرون از شدت حالت تهوع و سرگیجه..
استاد چاپ هم هر هفته این مواد را می ده دستمون! خیلی از بچه ها هم تماس مستقیم داشتن باهاش و خودشون را شستن داخلش..
باز دوشنبه شد و فردا سه شنبه و باید برویم خانه.. خسته شدم از هر هفته تو این جاده رفتن و آمدن..
کارگاه چاپ چنان بوی بدی می ده که از جلوش هم نمی شه رد شد.. تهویه نداره و هم زمان ریکاردر، بنزین و وایتکس توش استفاده می شه و بوی اینا مخلوط عجیبی می سازه که نتونستم تا حالا مدت زیادی تو کارگاه بمونم و دو جلسه مونده تا پایان ترم یک کار هم آماده نکردم. هر بار رفتم داخل کارگاه و برگشتم بیرون از شدت حالت تهوع و سرگیجه..
استاد چاپ هم هر هفته این مواد را می ده دستمون! خیلی از بچه ها هم تماس مستقیم داشتن باهاش و خودشون را شستن داخلش..
باز دوشنبه شد و فردا سه شنبه و باید برویم خانه.. خسته شدم از هر هفته تو این جاده رفتن و آمدن..
Saturday, December 16, 2006
آخر هفته
سه شنبه با مینا و مینا و مینا و دینا رفتیم خونه.. اولین بار بود که بدون مامان این جاده را می رفتم و قول داده بودم بالای 100 تا نرم!! خیلی آروم و با احتیاط هم می رفتم فقط نمی دونم چرا مجبور شدیم 45 دقیقه رامسر توقف کنیم که احیاناً صدای مامان هم در نیاد..
همه جا پاییز بود یه عالمه..
همه جا پاییز بود یه عالمه..
Monday, December 11, 2006
Sunday, December 10, 2006
خسته ام.. سه شنبه شب رسیدم، شنبه برگشتم.. باز سه شنبه باید برگردم خونه، جمعه برگردم اینجا.. دوباره سه شنبه برم خونه و شنبه برگردم..
حتی وقت نکردم به دوستام زنگ بزنم و یا ببینمشون. تلفن هم قطع بود و اینترنت تعطیل!
یکی دیگر داره عروسی می کنه، پنج شنبه هم بله برون یکی دیگه بود.. بدبختی هاش مال منه!!
شیما می گه خب نوبت تو هم بشه خواهرت کمکت می کنه! می گم اون موقع بچه اش را نسپاره دست من مواظبش باشم، شاهکاره!!
هنوز برام قابل هضم نیست اضافه شدن یه غریبه به خانوادمون..
غریبه همیشه غریبه ست..
حتی وقت نکردم به دوستام زنگ بزنم و یا ببینمشون. تلفن هم قطع بود و اینترنت تعطیل!
یکی دیگر داره عروسی می کنه، پنج شنبه هم بله برون یکی دیگه بود.. بدبختی هاش مال منه!!
شیما می گه خب نوبت تو هم بشه خواهرت کمکت می کنه! می گم اون موقع بچه اش را نسپاره دست من مواظبش باشم، شاهکاره!!
هنوز برام قابل هضم نیست اضافه شدن یه غریبه به خانوادمون..
غریبه همیشه غریبه ست..
Monday, December 04, 2006
یه اشتباه ساده !!
مامان پرسید خبر داری تو برنامه افتتاحیه قطر ابوریحان و بوعلی سینا را قطری معرفی کردن؟!
با تعجب پرسیدم قطری؟! نه، هیچ خبری ندارم..
گفت تو برنامه ی افتتاحیه از ابوریحان و بوعلی اسم بردند و بعدش هم مشاهیر جهان.. دیروز تو یکی از این برنامه های ارتباط مستقیم با خبرنگارشون در قطر، مجری برنامه از خبرنگار پرسید که تیم اعزامی ایران هیچ واکنشی نشون نداد و اعتراض نکردند نسبت به اینکه دانشمندان ایرانی را قطری معرفی کردند؟
و خبرنگار محترم ابراز بی اطلاعی کرده از این موضوع و حتی نمی دونست در افتتاحیه چنین اتفاقی افتاده..
رئیس جمهور محبوب هم که در مراسم حضور داشتند و احتمالاً حواسشون به مسائل مهمتری بوده..
انگار دیگه عادی شده از این دست اتفاقات !!
با تعجب پرسیدم قطری؟! نه، هیچ خبری ندارم..
گفت تو برنامه ی افتتاحیه از ابوریحان و بوعلی اسم بردند و بعدش هم مشاهیر جهان.. دیروز تو یکی از این برنامه های ارتباط مستقیم با خبرنگارشون در قطر، مجری برنامه از خبرنگار پرسید که تیم اعزامی ایران هیچ واکنشی نشون نداد و اعتراض نکردند نسبت به اینکه دانشمندان ایرانی را قطری معرفی کردند؟
و خبرنگار محترم ابراز بی اطلاعی کرده از این موضوع و حتی نمی دونست در افتتاحیه چنین اتفاقی افتاده..
رئیس جمهور محبوب هم که در مراسم حضور داشتند و احتمالاً حواسشون به مسائل مهمتری بوده..
انگار دیگه عادی شده از این دست اتفاقات !!
Saturday, December 02, 2006
Friday, December 01, 2006
پینگ کنید وبلاگتان را !!
خیلی وقته کتاب نخوندم.. کتابها روی هم جمع می شن و هیچ کدوم باز نمی شن که خونده شن.
اگه زیاد خوابیدن هم جزء بیماری ها محسوب بشه، من جدیداً سخت بیمارم..
حوصله ی ناراحتی و غصه خوردن را ندارم! خسته ام کردی..
لینک ها را منتقل کردم به بلاگرد و گذاشتمشون اینجا.. حالا که بلاگ رولینگ کار نمی کنه، حداقل وبلاگهاتون را اینجا پینگ کنید که بشه از این لیست هم استفاده کرد..
اگه زیاد خوابیدن هم جزء بیماری ها محسوب بشه، من جدیداً سخت بیمارم..
حوصله ی ناراحتی و غصه خوردن را ندارم! خسته ام کردی..
لینک ها را منتقل کردم به بلاگرد و گذاشتمشون اینجا.. حالا که بلاگ رولینگ کار نمی کنه، حداقل وبلاگهاتون را اینجا پینگ کنید که بشه از این لیست هم استفاده کرد..
Subscribe to:
Posts (Atom)