Saturday, February 12, 2005

عصر يخبندان

بی آبی و بی برقی می تونه لذت تماشای بارش برف را به يه كار عبث و حال بهم زن تبدیل كنه.. وقتی كه با تاریك شدن هوا و روشن شدن شمع انگار زندگی به پایان رسیده و كاری نداری غیر از اینكه توی نور كم شام بخوری و راه اتاقت را پیدا كنی و روی تخت دراز بكشی و با این امید كه فردا حتماً برق می یاد.. فردا حتماً آب وصل می شه.. فردا حتماً همه چیز درست می شه سعی كنی بخوابی..


پنج شنبه دلم نمی خواست از خونه بیرون برم و اصرار منا بی فایده بود!! بارش تند و تندتر می شد و این يعنی قطعی برق و آب تا روزهای آينده.. جاده های مسدود و ماندگار شدنمون. - كه این چندان مهم نبود!! (به من می گن دانشجوی نمونه!!) -


برف های تقریباً دست نخورده ی توی كوچه وسوسه انگیز بود. گلوله های برفی با من و مینا شروع شد. بعد منا و دینا و بعد سر و صدای ما دخترهای همسایه و حتی عمه را هم از خونه بیرون كشید.. و كوچه پر از گلوله های برفی و جیغ و سر و صدا بود و سكوت يك روز برفی شكسته شد..


جمعه خبری از بارش برف نبود و این يعنی امید برای وصل شدن برق و آب! برفهای كوچه كنار زده شد.. آدمهای بیشتری توی خيابون تردد كردند و انگار زندگی داشت جریان پیدا می كرد.. باز شب شد و روز شد و نه برقی و نه آبی..


بعد از سه روز برگشتن به زندگی دوران اولیه و تریپ بیچارگی!! برق بعضی از مناطق اومده كه خوشبختانه شامل ما هم شد. ولی امیدی نیست كه تا آخر هفته برق مناطقی كه آسیب دیدگی دارن وصل بشه.. ولی ما هنوز آب نداریم!!


چند سالی بود كه اثری از بارش برف اونهم با این شدت نبود و مسئولین خواب آلود ما هم احتمالاً تصور كردند كه دیگر برفی در كار نخواهد بود! نمی دونم چند نفر بر اثر يخ زدگی و مسدود شدن راهها جونشون را از دست دادن.. چند تا خونه روی سر ساكنینش فرو ریخت.. چند نفر به خاطر دیر رسیدن امداد با مرگ دست و پنجه نرم كردن..


 


از سمیرای نازنین هم تشكر كه فراموشمون نكرد..

0 comments: