Tuesday, February 08, 2005

معضلی به نام چشمانم

چشمانم را می بندم ، می بندم و لبخند را به صورتم مهمان می كنم..


چشمانم را می بندم، می بندم تا دغدغه ی جدیدی را نيفزایم..


تا نگاهی را نگران نكنم.. تا مسبب حرفی و كدورتی نگردم..


چشمانم را می بندم تا به چشمهایم نيندیشد و در جستجوی لبخندی ناامید نگردد..


چشمانم را می گشایم تا خاطرش جمع گردد تا به لبخندی شاديم را تقسيم كنم..


كاش می فهمیدی پری كوچك چشم سبزت هم اشتباه می كند. كاش باور می كردی او نیز می تواند وجودی را خسته كند.. شاید آن وقت ...

0 comments: