دل همه آب. دنیا پسوورد رو به من داد.
من با تعریف بعضی واقعیتهای شگفتانگیز زندگیم دنیا را مجاب کردم پسوردش را بدهد به من تا در اینجا از آنها بنویسم. این واقعیتها درباره این است که ما خیلی از ما (منظورم دخترها است) در رابطهمان با اونها (معلومه منظورم کیاست دیگه نه، بابا پسرا رو می گم دیگه) به چه چیزهایی عجیبی بر میخوریم. اونها چقدر میتوانند ما را حیرتزده و ما چقدر میتوانیم آنها را متعجب کنیم. چطور؟ مثلا اینطور.
فکرش را بکنید یکی از اونها بیشتر از شش ماه به هر طریقی شده (ایمیل، اس ام اس، کامنت، نامه، پیغام، واسطه کردن بقیه، علامت دادن به شما به شیوه سرخپوستان یعنی از طریق دود، صحبت کردن با باباتون برای اثبات جدی بودن قضیه، ایستادن سر راه عبور شما و آههای سوزناک کشیدن و ...) به یکی از ما ابراز عشق آتیشی بکند بعد یکی از ما به خودش بگه شاید راس میگه، شاید اینبار دیگه راست باشه، و بهش بگه خیلی خوب باشه بیا یه قرار با هم بذاریم و یکی از اونها از ذوق اینکه فردا همدیگرو میبینید تا صب به یکی از ما اساماس بزنه. فردا یکی از اونا بگه خوب کجا؟ و یکی از ما جواب بده (مکانها فرضی است، این نقاط رو میگم که شما یه چیزی تو ذهنتون داشته باشید) ونک. یکی از اونا بگه، نه ونک دوره، رسالت. بعد یکی از ما بگه رسالت برای من دوره، بیا هفت تیر. بعد اون بگه نه رسالت. بعد یکی از ما بگه خوب گیشا. بعد اون بگه نه رسالت. یکی از ما: ولیعصر چی؟ یکی از اونا: نه رسالت. یکی از ما: سید خندان چی؟ یکی از اونا: نه رسالت. یکی از ما با تمام نازی که بلده: ببین من نمیتونم بیام رسالت. نمیشه تو بیای یکی ازاینجا ها هر کدومش رو که دوست داشتی برات راحتتر بود؟ بعد اون بگه: به درک که نمی تونی بیای. و تق تلفن رو قطع کنه. و این رابطه در همین جا تموم بشه. تموم تموم.
از تمام یکی از اوناها میخوام به این سوال جواب بدن چون یکی از اونا همیشه داره به این سوال فکر می کنه. آیا در تمام این شش ماه سر کار بود؟ یا آن آقا واقعا در همان لحظه به آن نتیجه رسید؟
Thursday, March 06, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
8 comments:
به عنوان یکی از اونا می گم می خواسته گربه رو دم حجله بکشه
pad password be to resid! eyval :d
*pas
نه... فایده نداره
انتخاباتت از روی تعقل نبوده
والله... یه وقتهایی یه فلسفه هایی توی این مایه ها که "به خاطر منی که 6 ماه به پاش نشستم حاضر نشد تا رسالت بیاد، پس معلومه اون من رو نمیخواد" یا از این دست فلسفه های زاغارت، ادم یه تصمیمی می گیره و از آنجا که از مردانگی به دوره که آدم از حرف خودش برگرده... خب اینجوری میشه دیگه... شما زیاد یکی از ما رو جدی نگیر... همونطور که ما یکی از شما رو زیاد جدی نمی گیریم....
اول اینکه سلام .. خوش اومدی
دوم اینکه والا انقدره که اینا و اونا هر دو غیر قابل پیش بینی شدن تو این دوره زمونه من یکی از دادن هر گونه فرضیه و تئوری در این باب عاجز می باشم ! .. اما با آقا کمال و بهزاد خان عبدی میشه موافق بود ..
راستی اگر دنیا رو دیدی سلام برسونید دلمون براش تنگ میشه
موفق باشی .. امیدوارم تجربه خوبی باشه واست
دوستان خوب و گل و جدید، یه وقت خیال نکنید دنیا دیگه اینجا نمی نویسه ها، نه دنیا فقط یه مسافرت کوچولو راس راسکی رفته و وقتی برگرده دوباره می نویسه. خیلی هم زود بر می گرده مثلا شاید همین فردا پس فردا. من فقط قراره گاهی اینجا مستاجر بشم. همین
واقعا جای تعجب داره یک پسر بیاد حال دختره رو بگیره!
از اونجایی که مدت زیادی دارید می نویسید تمایل دارم باهاتون تبادل لینک کنم.من لینک شما رو در وبلاگم گذاشتم شما هم لطفا سری به ما بزن و اگر خوشتون اومد مارو بلینک.ممنون