Wednesday, September 17, 2008

ترس و لرز

" وقتی بچه بودم، می خواستم خدا شوم. اما خیلی زود فهمیدم آرزویم محال است و کوتاه آمدم و قانع شدم مسیح شوم. بزودی متوجه شدم که این هم عملی نیست. پس تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شدم "شهید" شوم.
بزرگ که شدم، با خودم گفتم نباید تا این حد بزرگ بین باشم و در نتیجه مترجم شرکتی ژاپنی شدم. افسوس، از سرم زیادی بود و یک درجه پایین تر آمدم و حسابدار شدم. ولی تنزل شغلیم دیگر تمامی نداشت. و در نتیجه به هیچی رسیدم. متأسفانه - البته باید حدس می زدم- هیچی هم برای من زیادی بود و این بود که آخرین سمتم شد: نظافتچی دستشویی.
این سیر تنزلی از مقام ربونیت به دستشویی هیجان انگیز بود. می گویند وقتی خواننده ی اپرایی بتواند از سوپرانو به کنترالتو برسد، حتماً صدایش وسعت زیادی دارد. حتماً من هم استعدادهای بی شماری داشتم که توانسته بودم در تمام گوشه های موسیقی آواز بخوانم. بتوانم گاهی خدا باشم و گاهی آفتابه چی. " *


* ترس و لرز؛ آملی نوتومپ، شهلا حائری؛ نشر قطره

0 comments: