Thursday, March 24, 2005

آجیل نپخته

نشست كنار ظرف آجیل.. گفتم پارمیس جون شما گلوت درد می كنه نباید از اینا بخوری!! سرش را بلند كرد و گفت نه! و ادامه داد. ظرف را برداشتم و گذاشتم روی بخاری و گفتم اینا نپخته ست. باید اینجا بمونه تا بپزه. وقتی پخت بهت می دم. پرسید كی می پزه؟! گفتم فردا!! حالا بیا بریم وقتی پخت بهت می دم..


بیا، بیا.. كجا بیام؟ .. بیا ببین اینا پخته؟ .. يدونه پسته دادم دستش و با مسرت رفت و به بقیه اعلام كرد فقط این یتیش پخته!!


بعدنش: بچه را نبايد گول زد!! ولی دل بچه را هم نباید شيكست. من پارمیس دوست دارم خيلی. يك موجودیه این وروجك! برای اولین بار می دیدمش و فقط دو، سه روز خونمون بودن. تمام وقتم را گرفته بود و پا به پاش بودم. حالا كه رفته انگار يه چيزی كمه! دلم تنگ شده واسش. مادربزرگش زنگ زده بود گفت تمام راه بهانه گرفته برگردیم پیش دنیا! بهش گفتن صبركن الان می رسيم. گفت نه!! خونه ی دنیا اینا اینوری نیست..

0 comments: