Tuesday, January 17, 2006

من و سوسك و معارف

عصبانی ام!! عصبانی! .. چرا می خوام گير بدم؟ چرا؟! هه.. حداقل يه سؤال ديگه می پرسيدی كه حالم را خرابتر نكنه و به اين اطمينان نرسم كه بهتره سرم را بكوبم به ديوار!


ساعت سه و نيم صبح! تو حال و هوای خودت.. يكی تو سر خودت می زنی و يكی تو سره مشقات كه چرا تمام نمی شه؟ يهو در بزنن و خانم صاحبخونه را جلوی در رؤيت كنی و بگه چرا انقدر سر و صدا؟ فكر كردم سوسك ديديد و دارید بدو بدو می كنید!! و به اين فكر كنی چجوری حاضر شده اون هيكل را تكون بده و اينهمه پله را بياد پائين؟ تازه از رختخوابش بياد بيرون و از خوابش بزنه !! .. سوسك جيغ داره مگه؟  اصلاً وسط يه خروار كار جایی واسه جيغ زدن هم می مونه؟ گريه داره فقط..


امتحان معارف و به حرف بقيه گوش كردم و كتاب معارف2 را نخريدم! البته استاد هم گفته بود فقط از داخل جزوه ای كه گفته سؤال طرح می كنه. ساعت 11 صبح امتحان داشتم و ساعت 7 شروع كردم به خوندن و متعجبم چجوری يونس هفته ی پيش دو دور اين جزوه را خونده بود و باز می گفت خوب نخوندم!! يا من خيلی باهوشم يا اون خنگه!


آخرين جلسه طبق روال هر جلسه استاد عنوان مطلبی كه قراره جلسه ی بعد بگه را گفت. مثل اين كارتونا كه آخرش يه خلاصه از قسمت بعدش می دن كه شما فكر می كنيد چی پيش می ياد؟ قهرمان داستان حالا چكار می كنه؟! .. وقتی رسيدم به آخرين عنوانی كه چون جلسه ی بعدی در كار نبود توضيحی هم نداشت بهم الهام شد كه حتماً ازش سؤال می ياد و .. (ادامه ی داستان تا هفته ی آْينده!)


معلومه ديگه! استاد هم نامردی نكرد و از همون سؤال داد. روی ورقه خطاب به استاد محترم نوشتم آخه حواست كجاست؟ تو كه نگفته بودی. (نقل به مضمون!) سؤال آخر هم كه اصلاً معلوم نبود از كجا بود! تيترش را هم نگفته بود كه حداقل بدونيم چه خبره! ۲ تا سؤال هم تو جزوه کلاس ما نبود و بقيه ی کلاسها داشتن!!


بعد از امتحان جزوه بدست دنبال استاد كه جناب اين چه وضعشه آخه؟ اونم قيافه ی فيلسوفانه و محزونی گرفت و فرمود يه كاريش می كنم!


شايد تنوع وسط امتحانات بد نباشه! ولی مطمئنم باز شب شنبه و يكشنبه بايد با بدبختی مثل خر بشينم سره درس و مشقم. آخه نونت كم بود؟ آبت كم بود؟ وقت شوهر كردنت بود الان؟

0 comments: