مامانم را می خوام و بابا و منا..
خونه و اتاق و تختم.. و حتی دیدن عروسکها و کتابهام که تو قفسه ی کنار تختم حتما خاک روشون نشسته.. از اول اردیبهشت تا حالا..
پنجره و بالکن رو به کوه را می خوام با سبزی و طراوت بی پایانش در دور دست..
خیابونها و کوچه ها و آدمهای آشنا..
همه با هم و دور هم، کنار هم.. یه خانواده...
پ.ن: خوبه دینا و مینا اینجا هستن که دلم برای اینا هم تنگ نشه!!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: