Sunday, July 09, 2006

روز و روزگار من

خوبم!!
این روزا آخر شب جز خستگی و نیاز مبرم به خواب چیزی برام باقی نمی مونه.. حتی حوصله ی نوشتن! حرفها می مونه تا وقتی که دیگه زمانش می گذره، فراموش می شه و یا کهنه شده.
صبح که با بیدار باش و غرغرهای مامان شروع می شه و چشمهایی که به زور باز می شه و تا شب مجالی برای استراحت پیدا نمی کنه..
لابلای کلاسهای منا و بردن و آوردن ها، بردن مادربزرگ به بیرون که مامان می گه تو خونه حوصله اش سر می ره و فکر می کنم حق داره! مخصوصاً که مامانی می گه خیلی شلوغیم!! صدای تلویزیون هم بیشتر از صدای ما! فعلاً که یک روز در میون نوبت مامانی می شه ظاهرن!
به همه ی دوستام هم گفتم هر وقت اومدم حتماً باهاتون تماس می گیرم!! و آروم آورم دارم اعلام موجودیت می کنم و روزهایی که با فیروزه و دیدن سحر و مهسا و گاه گداری در کانون پرورشی سپری می شه.

دیروز که با خستگی مفرط و سردرد رسیدم خونه می خواستم از سفر چند ساعتم به تهران بنویسم که باز خستگی مجالی نداد با اینکه بعضیا نذاشتن بخوابم!!
فقط اینو بگم که تهران جهنمی بیش نبود!! داشتم از شدت گرما از دست می رفتم.. اونم در حالیکه تمام هفته ی گذشته اینجا بارونی و خنک و هوا عالی بود. سمیرا تو این گرما موندی تهران که چی؟

0 comments: