Monday, May 07, 2007

نگرانی های تمام نشدنی

وقتی گفتم تماس گرفتم و می خوام عضو کمپین بشم. مامان گفت دنبال این کارا نرو. گفتم ترجیح می دم برای عقایدم قدمی هم بردارم. حق ندارم برای خودم تصمیم بگیرم؟
تمام خبرهای این مدت را تحول خودم داد! گفتم خوبه این اطلاعات را هر روز بهتون دادم که یه جایی بر ضد خودم ازشون استفاده کنی. گفتم اینجا همه بابا را می شناسن و به پشتوانه بابا امنیت دارم. گفتم نترس! بابا نمی ذاره دخترش تو زندان بمونه.. نگرانیت بی مورده.
بابا گفت عموت رفت و جونش را داد. بی خیال دنیا! دیگه حوصله نداریم.. گفتم من کار سیاسی نمی خوام کنم! کاری به سیاست ندارم.

دنیا جان تو که هزار و یک گفتگوی صدای آمریکا را گوش نکرده بودی.. امشب هم روش!

اسم خانومه هم یادم نیست! گفت چند نفر را به به دادگاه احضار کردن و زینب پیغمبرزاده روانه اوین شد. دانشجوی فعالی که قبلاً هم به خاطر جمع آوری امضا توی مترو بازداشت شده بود.
مامانم می گه اونوقت تو بگو هیچ خطری نداره. می گم قرار نیست منم سر از اوین در بیارم. مطمئن باش به زودی آزاد می شه..
می گه بالاخره که مدام دارن دستگیر می کنن. می گم نگران نباش! یکی هست که تلاش کنه برای آزادیشون.. نمی ذارن اونجا بمونه.
مهمان برنامه می گفت تمام اعضای کمپین را تهدید می کنن. گفت در خونه ها می رن و بهشون اخطار می دن و ...
بعد از پایان هر جمله اش هم مامان جان می گفت می شنوی دنیا خانوم؟!
گفتم خب؟! من تهران نیستم! اینجا مسئله فرق داره..
خانوم ه گفت در یکی از شهرهای شمالی....
کانال را عوض می کنم. می ذارم pmc ... مامان می گه چرا کانال را عوض کردی؟ می گم چون داشتم می رفتم.. می گه مگه ندیدی دارم گوش می دم؟!

پ.ن: به عبارتی هر چه رشته بودم در چند دقیقه نابود شد!

12 comments:

Anonymous said...

ولي بگم بابايي اگه گرفتنت روي كمك من حساب نكني ها

Anonymous said...

پس به زودی باید بیایی اوین دیدن من :))

Anonymous said...

سلام. من مدتهاست که مطالب شما رو می خونم و حتی به بلاگ شما لینک دادم . به عنوان همشهری و کسی که زندانی سیاسی بودن رو در 21 سالگی تجربه کرده ،به عنوان کسی که تا 3 سالگی پدر ش اونو ندیده ، به عنوان کسی که هنوزم که هنوزه هراز چند گاهی نمک به زخممون پاشیده می شه ، ازتون می خوام که در این شرایط بحرانی مملکت و در این اوضاع وانفسا که اطلاعات و ضد اطلاعات در همه جا منتظر کوچکترین لغزشی هستند ... از شما عاجزانه می خوام که فقط سکوت کنید ... ای کاش می تونستم کابوس های هر شبم رو براتون تعریف کنم .. ای کاش

Anonymous said...

سلام...خوبی....نمی دونم چی بگم...از یه طرف این دغدغه که آدم برای ارزش هاش حرکتی بکنه وجود داره...و از طرفی نگرانی خانوداه ها رو نمیشه ندید...امیدوارم تصمیم درستی بگیری و در اون موفق باشی

Anonymous said...

Donia joun, merci ke miaei o moratab behem sar mizani aziz, vaghan mamnoun

Anonymous said...

دنـــیـــا .. منم خیلی پیگیر اینجور خبرا هستم .. پـــیـــلـــیـــز جان هر کی دوست داری از تصمیمت صرفنظر کن ، اصلا ً شوخی بردار نیست .. حتما ً باید شنیده باشی شمال ، تبریز ، کرمانشاه .. هیچ جا امن نیست .. فقط جوونی بچه ها تباه شد .. هر چند واقعا ً جسارتت و فکرت قابل ستایش ِ و لی .. نگرانی خونواده تو جدی تر بگیر دوست جونم ..

Anonymous said...

این جریان پی ام سی چرا یه جوریم کرد؟

Anonymous said...

قصد تحریک تون رو ندارم، ولی اگه خودتون رو آدمی بسیار مستقل می دونین و یکی از آرزوهای پنجگانه تون هم استقلال کامل و جوونی همیشگی ست، هیچ چیز نباید مانع رسیدن شما به اهداف منطقی و آرمانی تون بشه. نه آه پدر و مادر، نه تهدید و ارعاب، و نه چیزای دیگه.
این تبصره رو هم به صراحت اضافه می کنم که سیاست، پدر و مادر نداره و کار سیاسی یا شبه سیاسی هم آدم های اینچنینی رو می طلبه.

Anonymous said...

وضعیتیه...

Anonymous said...

من امضاش کردم ولی راستش می ترسم کسی رو تشویق کنم به امضا. از عواقبش نگرانم.

Anonymous said...

من امضاش کردم ولی راستش می ترسم کسی رو تشویق کنم به امضا. از عواقبش نگرانم.

Anonymous said...

حکومت داره مشت آهنین نشون میده...بقیه هم حق دارن نگران باشن.به نظرم باید کمی فتیله رو کشید پایین تا این دور بگیر و ببند هم بگذره