لذت خوردن یک کیک خونگی خوشمزه دستپخت دوست، لابلای حرفها و خنده ها..
پیاده روی طولانی و زیر پا گذاشتن شهر.. سر بالایی ها و سر پایینی ها و مرور سالهای لذت بخش دوستی، لابلای میز و نیمکت ها، شیطنت ها، بازیگوشی ها و خنده ها و خنده ها..
به قول زهرا در نوجوانی به یاد دوران کودکی کلی پیاده روی کردیم و اصلاً نفهمیدم چطور 2 ساعت گذشت و دوباره برگشته بودیم سر جای اولمون و نقطه ی شروع..
آخرین خبر هم عروس شدن پریسا بود. عروس خانوم خجالتی تازه یه sms برام فرستاده بود و به قول خودش روش نمی شد زنگ بزنه و یا به دوستای نزدیکش خبر بده!
به زهرا داشتم می گفتم اتفاقاً تازگیها در مورد دخترخاله بودنمون نوشته بودم و ... قیافه ی زهرا دیدنی شده بود! بعد از 9- 8 سال یه لحظه هم فکر نکرده بود همش سره کاری بودی..
و کلی خندیدم!
محض راحت شدن کار پریسا، به دوستای مشترکمون که شمارشون تو فون بوکم بود sms فرستادم که تبریکاتشون را برای پریسا بفرستن!
Thursday, August 31, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: