دو تا صندلی را با فاصله می زاره کنار هم و دنبال پارچه ی مشکی.. مانتوی مشکی را از بینشون آویزون می کنه. میز را می ذاره روبرو.. دوربین را تنظیم می کنه به مرکز سیاهی..
می گم من دیگه مدل نمی شم..
11
comments:
Anonymous
said...
بهت حق ميدم الان جفت پا بری توی صورتم و دو سه تا هم تیپ پای ناز ح.اله ی من کنی !!!
علتش رو نپرس که نميگم ولی حالا اگه خواستی ميتونی حتی نادونسته و نا غافلی هرجا که گيرم آوردی کارت رو انجام بدی و بعدشم بيای اينجا بنويسی که کشتمش....
11 comments:
بهت حق ميدم الان جفت پا بری توی صورتم و دو سه تا هم تیپ پای ناز ح.اله ی من کنی !!!
علتش رو نپرس که نميگم ولی حالا اگه خواستی ميتونی حتی نادونسته و نا غافلی هرجا که گيرم آوردی کارت رو انجام بدی و بعدشم بيای اينجا بنويسی که کشتمش....
:ي:ي:ي
من دیگه مدل نمی شم وای دیگه بازیچه نمی شم آی
اشتباه می کنی. به خاطر داستان نیست که من این دور و برها پیدام شده
:)) inam ye joreshe
میشه من بیام جات؟ دی.... یه روزی دلت واسه همینم تنگ میشه .... حالا ببین
ma shodim modelhaye vagheyi,siahe siah.baz khoobe to haminjoori sia pooshide boodi...
راست گفتی هااااااااا....
آدرس خراب بود
:ي:ي:ي
حالا چایی نشد قهوه رو امتحان میکردی ٬ یکم خلاق باش فرزندم...
:ي:ي:ي
bashe .... khobe..
ای بابا! اذیت نکن همه اش چند تا عکس :))دیگه!
خوب چرا دیگه مدل نمیشی؟
راستی عکاس کی بود؟
mage majboori?