Tuesday, January 16, 2007

دو تا صندلی را با فاصله می زاره کنار هم و دنبال پارچه ی مشکی.. مانتوی مشکی را از بینشون آویزون می کنه. میز را می ذاره روبرو..
دوربین را تنظیم می کنه به مرکز سیاهی..

می گم من دیگه مدل نمی شم..

11 comments:

Anonymous said...

بهت حق ميدم الان جفت پا بری توی صورتم و دو سه تا هم تیپ پای ناز ح.اله ی من کنی !!!

علتش رو نپرس که نميگم ولی حالا اگه خواستی ميتونی حتی نادونسته و نا غافلی هرجا که گيرم آوردی کارت رو انجام بدی و بعدشم بيای اينجا بنويسی که کشتمش....

:ي:ي:ي

Anonymous said...

من دیگه مدل نمی شم وای دیگه بازیچه نمی شم آی

Anonymous said...

اشتباه می کنی. به خاطر داستان نیست که من این دور و برها پیدام شده

Anonymous said...

:)) inam ye joreshe

Anonymous said...

میشه من بیام جات؟ دی.... یه روزی دلت واسه همینم تنگ میشه .... حالا ببین

Anonymous said...

ma shodim modelhaye vagheyi,siahe siah.baz khoobe to haminjoori sia pooshide boodi...

Anonymous said...

راست گفتی هااااااااا....

آدرس خراب بود

:ي:ي:ي

حالا چایی نشد قهوه رو امتحان میکردی ٬‌ یکم خلاق باش فرزندم...



:ي:ي:ي

Anonymous said...

bashe .... khobe..

Anonymous said...

ای بابا! اذیت نکن همه اش چند تا عکس :))دیگه!

Anonymous said...

خوب چرا دیگه مدل نمیشی؟
راستی عکاس کی بود؟

Anonymous said...

mage majboori?