Wednesday, August 20, 2008

بار دیگر برای شهری که دوست می دارم..

آقای اهری عزیز در باب این نوشته "توصیه" کرده اند:
" به نظرم
دور شهرتان خندق بکنید. آب دریا را هم بفروشید به روسها! بردارند و ببرند. آن استخر طویل را هم تخلیه کنید و آب شیطان کوه را بخشکانید (یک چوب پنبه بزرگ میطلبد البته ) جاده منتهی به جنگلهای محل استقرار چریکهای اسبق راهم نرده بکشید. کارخانه کلوچه نوشین و نادری و قس علیهذارااز کار بندازید .( میتوانید از رییس مالیه تان ، اگر همشهریتان بود بخواهید که مالیات آنها را چشم بسته چندین برابر کند- این کار شدنیست و منتج به نتیجه خواهد بود ) کاری ندارد که! و آن هتل آنور شهر و مهمانسرای گردشگری داخل شهر را به فروشید به چادر نشینان و مردان پیژامه پوش. تا دلتان تازه شود . یکی دو درخت تنومند را هم با نیم لیتری نفت " کنار ریشه اش " میشود راحت کرد
البته
آنوقت نمیدانم از لاهیجانتان چه چیزی برای خودتان باقی خواهد ماند!
راستی بَبَم جان
شما فک میکنید این مسافرین ِولو در خیابانهای اطراف شهرتان چقدر پول از نوع رنگهای مختلف " سبز-زرد-آبی-و حتا چک پول رابه سرزمین سبزتان هدیه آورده اند؟ میدانید؟
در هر حال ما مصمم شدیم منبعد هرگز به غیر از کمربندی لاهیجان، از لاهیجان نبینیم!
زنده باشی مهماندار "

آقای اهری نمی دانم چرا این دردل خاطرتان را مکدر کرد و فکر کردید عقده گشایی کرده ام که با خندق کندن دور شهر و نابود کردن درخت ها دلم تازه می شود..
آقای اهری من اعتراضی به آمدن مهمان ندارم ولی همانطور که مهمانداری رسم و رسومی دارد، مهمانی رفتن هم آدابی دارد و ادب حکم می کند مهمان خاطر میزبان را آزرده نکند.

تا حال مهمانی داشته اید که نهارش را بردارد و سر کوچه در مسیر رفت و آمد هر روزه ی شما تناول کند؟ با همان لباسی که حتی اگر در خانه باشی و کسی درب منزل را بزند به احترام مهمان جامه ای بهتر بر تن می کنید، تکیه بزند بر متکا و پشتی اش درست زیر تابلویی که رویش نوشته شده " وارد فضای سبز نشوید!" و وسط پیاده رو چرت نیم روزش را بزند؟

تا حال شده ساعت 3 صبح خسته از جاده و سفر به منزل برسید و لحظه شماری کنید برای خواب ولی چشمتان به چادر زیر پنجره ی اتاق بیفتد و تا صبح از صدای خروپف مهمان خواب به چشمهایتان نیاید؟

آقای اهری هیچ ساعت 7صبحی کسی زنگ منزلتان را نواخته و شما را از خواب بیدار کرده تا از دستشویی استفاده کند؟

تا حال برای پیاده روی یا ورزش صبحگاهی یا دوچرخه سواری به محل هر روزه که اکثر مردم شهر برای همین منظور استفاده می کنند رفته اید و جنبش بدن های زیر ملحفه و در هم تنیدنشان در گوشه ی همان استخری که می گویید تخلیه اش کنید را دیده اید؟

هیچ صبحی رفته اید کرکره ی مغازه تان را بالا بکشید و کار را شروع کنید ولی چادر و مسافران خفته ببینید جلوی مغازه؟ -متاسفانه دوربین همراهم نبود تا عکسی ضمیمه کنم از این چادری که جلوی مغازه دیدم و صاحب مغازه نمی توانست کرکره را بالا بکشد! شما که خود اهل بازارید و این باید برایتان قابل لمس باشد.. -

تا حال شده مهمانتان شهر را با زباله دانی اشتباه بگیرد؟ لابد چون شهر "ما" خانه ما ست و این شهر "او" نیست؟
تا حال شده کوه را در همسایگی تان ببینید که کم کم به جای بوته های چای و درخت و گیاه رویش درختهای زباله کاشته باشند؟

تا حال مهمانتان ظرف و ظروف و دیگ و قابلمه اش را جمع کرده و گوشه ی خیابان شسته و بعد با سبد ظرفهایش از این سر خیابان تا آن سر خیابان قدم زده تا به وسیله ی نقلیه شان برسد؟

و قبل از شست وشو در حالیکه با فاصله های خیلی کم در این شهر سطل زباله موجود هست، باقیمانده ی غذا را نثار خیابان کرده؟ گفته اند مواد غذایی جذب طبیعت می شود ولی فکر نمی کنم این گفته شامل فضای شهری شود؛ فقط باعث پروار کردن موشها می شود و بوی گند و تهوع ارمغان می آورد!

شما هیچ وقت به بچه تان اجازه می دهید گوشه ی خیابان قضای حاجت کند در مقابل دیدگان رهگذرانی که در عبور هستند؟ - گیرم که پشتان را کرده باشید به آنها و فکر کنید که چون من نمی بینمشان، آنها هم مرا نمی بینند -
شما شاهد این اتفاق باشید زیر لب غرغر نخواهید کرد؟

آقای اهری عزیز اینها ذکر چند نمونه ست فقط.. ترافیک و بی توجهی و موزیک گوشخراش و حرمت شکنی ها و مصایب دیگری هم هستند.

آقای اهری مهمان خوب ست و قدمش روی چشم حتی اگر یک اسکناس بی رنگ و مچاله هم در شهر خرج نکند.. ولی وقتی مخل آسایش شود و دردسر درست کند برای اهالی و ضرر برساند.. میلیون ها پول به چه کار شهر من آید؟ برای پاک کردن چهره ی شهر و زیبا سازی اش و جمع آوری اینهمه زباله چقدر باید هزینه داد؟ این اسکناس ها کفافش را می دهد؟ نگاه رهگذری که شاید یک بار از این شهر عبور کرده باشد و این تصاویر نازیبا را دیده، چه؟ می شود عوض کرد؟
من برای پسردایی که شاید هر چند سال گذرش می افتد به این سرزمین و خانه ی عمه اش.. و با تعجب پیاده رو ها و خیابان ها را نگاه می کند و عکس می گیرد تا سوغاتی ببرد برای دوستان آلمانی اش چه جوابی خواهم داشت ؟ بگویم عزیزم این همان فرهنگ ایرانی ست که ازش تعریف می کنند؟ این همان روحیه ی تخریب کردن و آسیب رسانی ست که انگار در ذاتمان ریشه دوانده که اگر چیزی مال ما نیست یا تعلق خاطری بهش نداریم، مجازیم نابودش کنیم؟

من قبول دارم که شهرداری کم کاری کرده و در این شهر و اطرافش کمپینگ وجود ندارد ولی آقای اهری، آقای شیخ، سبزه خانوم، ترنج بانوی نازنینم و ... قسمت عمده ای برمیگردد به فرهنگ و رفتار ما.. به نمک خوردن و نمکدان شکستن. به مهمانی رفتن و حرمت میزبان را نگاه نداشتن..

دوست ندارم وقتی گله می کنم و از درد می گویم بشنوم "ما ایرانی ها..." یا "ایرانی جماعت..." درد دو چندان و صد چندان می شود. به جای راهی برای چاره و اصلاح اشتباهات، نوعی توجیه می ماند که یعنی بیخیال شو دختر و این درست شدنی نیست.
چرا یک تجدید نظر نمی کنیم در رفتارمان؟ در شهر خودمان هم اینگونه می رویم و می آییم و رفتار می کنیم؟ یا جلوی دوست و آشنا و فامیل در لباس فردی متجدد و با فرهنگ و ادب خودمان را قالب می کنیم؟

0 comments: