بلند می شم، می شینم.. دراز می كشم، سرم را محكم پرت می كنم روی بالشت.. كتابی كه رها كردم گوشه ی تخت را دوباره باز می كنم. سعی می كنم چند صفحه ی باقیمانده را بخونم. فقط چند صفحه باقی مونده تا سر آقای مورسو به گیوتین سپرده بشه! كتاب را می بندم. راه رفته را باز می گردم. چراغها را خاموش می كنم و باز می گردم.. می خوام بخوابم! خرس قهوه ای را سر و ته می كنم! فشارش می دم، رهاش می كنم. كتابهای روی تخت را به گوشه ای هل می دم.. می خوام بخوابم! باید بخوابم.. موهای نیمه خیسم را روی بالشت ولو می كنم. زمان نمی گذره و من از انتظار بدم می یاد.. و می خوام خوابم..
بلند می شم. چند تا وبلاگ می خونم و بر می گردم روی تختم. با انگشتام ریمل باقی مونده روی مژه هام را پاك می كنم. چشمهام را می بندم. چقدر خسته ام و شاید تو بیشتر از من..
دستم روی تخت جستجو می كنه و پیداش می كنم. توی تاریكی نورش چشمم را می زنه. زمان گذشته ولی زیاد نه! .. گوشه ی چشمم می سوزه. خسته ام! باید بخوابم..
زمان گذشته.. نسبت به دو ساعت قبل گذشته ولی زیاد نه! زمان نمی گذره و من از انتظار بدم می یاد.. خسته ام..
0 comments: