Friday, October 14, 2005

83

يه عالمه حرف اومد و رفت و نوشته نشد.. و نوشته شد و پاك شد.. انگار اون چيزی نبود كه می خواستم بگم و يا اون جمله ای نبود كه دوست داشتم..


می دونی هميشه گفتم بهترین دوستها را داشتم و دارم و به جرأت می تونم بگم هیچ وقت از آشنایی و دوستی با كسی پشيمون نشدم.. شعار نيست. يه حقيقته!


همیشه آدم نمی تونه این شانس را داشته باشه كه دوستی مثل فیروزه يا مهسا داشته باشه.. و يا يكی مثل زهرا باشه كه هر وقت می بینتش و يا يادش می افته آرامش را براش به ارمغان بیاره. يه شیمن مهربون و خوشگل داشته باشی كه وقتی از زمین و زمان شاكی هستی و بعد از مدتها می بینیش همه چيز فراموشت بشه و فقط خاطرات خوش توی ذهنت باقی بمونه و يا رفیق ناباب ِ ارغوان باشی!!


هميشه نمی شه خیلی اتفاقی با يكی آشنا بشی كه يه زمانی كوه غرور بود و با كلی اختلاف نظر.. ولی به بهترین دوستت تبدیل بشه و با صبوری به تمام غرغر هات گوش بده و تمام بداخلاقی هات را تحمل كنه.. و پر از خوبی باشه و خوبی .. توی زمونه ای كه خودت هم می دونی خیلی سخت می شه اعتماد كرد.


همیشه نمی شه شانس اینو داشت كه بی معرفت ترین دوستای آدم كسایی مثل میهن و شبنم و شادی و شكوفه (البته اين درجه ی معرفتش بيشتره!) باشن كه سالی يه بار اونم روز تولدت بهت زنگ می زنن و موقعی كه فرصت می شه دور هم جمع بشيم هم هدیه می ديم و هم می گیریم!! (كادوها يك باره تحويل داده می شه!!) .. البته فكر كنم اگه بيشتر از سالی يكی، دو بار با هم بریم بيرون دیگه هیچ كافی شاپ و رستورانی توی شهر راهمون نده!!


و يا دوستایی داشته باشی كه حتی يه خط off line و يا sms شون هم خوشحالت كنه..


حالا كه شروع به نوشتن كردم يه عالمه دوستای خوب هستن كه حالا حالا ها می تونم ازشون بنويسم و شايد يه رو‍زی ازشون نوشتم..


وبلاگم را دوست دارم نه به خاطر اینكه می نويسم.. بيشتر به خاطر اینكه باعث شده دوستای خیلی خوبی داشته باشم و با آدمهای بيشتری آشنا بشم و فاصله های مكانی و زمانی بينمون به حداقل رسيده.


و كلی دوست گل تر از گل!


می بینی شادی من حتی جا و وقت كم میارم واسه اسم بردن از دوستام حالا چه برسه به اینكه بخوام از تك تكشون بنويسم.. و قبول دارم حق با توئه! و باید روزنه های امید را پيدا كرد و شاد بود..


می دونم شادی، می دونم ..


می دونم دردم چيه و نمی دونم.. می دونم درمونم چیه و نمی دونم.. می دونم مشكل از كجاست و نمی دونم.. می دونم چرا و نمی دونم.. می دونم چه كار باید كرد و نمی دونم..


.. می دونم و نمی دونم...


حرفهات برام عجيب نيست.. و ازت ممنونم دوست خوبم


می شه دور بود ولی نزدیك..



پ. ن اختصاصی با تبريكات ويژه:


" تولد يرقان نويس اول مبارك باشه!! "



پ. ن : بدترین چيز اينه كه عمر خوشحالی و آرامشت بيشتر از يك روز نباشه!! درست وقتی كه ساعت به يازده و نيم نزديك می شه و يادت می افته ديگه آموكسی سيلينی نیست كه مجبور باشی بخوری، خيالت راحت می شه.. اونم وقتی كه به نظرت خوب شدی و آثار سرما خوردگی خیلی وقته محو شده..


و از امروز صبح باز گلو درد و آبريزش بينی و يه بدن کوفته..

0 comments: