خدایا اینهمه ژان والژان و پترس و ریزعلی خواجوی را از ما مگیر
پ.ن: البته ژان والژان حقیقی هنوز دیده نشده. همه در حد همان تعارف بوده وگرنه یک قدم هم برنداشته اند چه برسد به اینکه سطل سنگین آب را در سرمای کشنده از دستی بگیرند!
پترس ها همیشه فراوانی بیشتری دارند. من هنوز هم نمی توانم بفهمم چرا پترس فداکار نامیده شد با وجود اینهمه حماقت!
یک سوراخ به قدر یک انگشت چقدر زمان لازم دارد تا سد - که مسلمن اندازه ی کف دست نیست - را تخریب کند؟ آدم چقدر باید عاقل (!) باشد اگر به فکرش نرسیده با چیزی - سنگ ریزه، گِل، خار و خاشاک، تکه ای پارچه و ... - موقتن سوراخ ( به اندازه ی یک انگشت) را مسدود کند تا رسیدن کمک. حداقل می توانسته به جای اینکه نم نم و خوش خوشان قدم بزند تا خانه که ننه باباش هم نگران نشوند، تا اولین منزل و آبادی بدود و با کمک برگردد.
مسلمن راه هم زیاد نبوده وقتی ننه اش منتظرش بوده شب برگردد خانه. به جای اینکه انگشتش را فرو کند در اولین سوراخی که دید، می توانست مغزش را به کار بندازه !
و بعد از اینهمه سال نمی فهمم چه چیزی در پترس قابل ستایش بوده وگرنه باباش تا رسیده بهش باید یه دونه می زده تو سرش تا مغزش بهتر کار کنه!
یک بار دیگر به انگشتتان نگاه کنید، احتمالن قطور تر از اندازه ی سوراخ آن سد - با توجه به سن و سال آقای پترس- باید باشد. خریت همان فداکاریست؟
باز صد رحمت به ریزعلی خودمان..
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
9 comments:
ژال والژانای ورژن جدید عینهو همون درسهای تاریخ تحریف شده ای که تو کتابای مدرسه مون میخوندیم معکوس شده !
البته ریزعلی خواجوی های الان هم جای بحث داره اگه حسین فهمیده از آب درنیان !!
:))
بدبخت پترس رو ضایع کردی نادی :دیییییییییی
پترس بچه ای بیش نبوده ... فکر میکرده هر سوراخی که ببینه باید انگشت بکنه ... چمیدونسته خو :دی
میدونی دنیا جون من اگه اینجام اونو مدیون انگشت پترس میدونم که اگر اون انگشتش رو تو سوراخ نمیکرد چه بسا هلند زیر آب رفته بود و ما هم الان اینجا نبودیم .پس نتیجه میگیرم که یه انگشت با یه عالمه حماقت چه کمکی میتونه به بشریت بکنه
میدونی گاهی وقتها هم احمق بودن ( و شاید خود رو به حماقت زدن ) جای تقدیر داره ...
حالا بنده خدا یه کاری کرده! چرا میزنی تو سرش!!
عزیزم برای همین بود که این ردس رو الان از تو کتابای درسی ورداشتن! خودشون که نمی فهمیدن ، هم سن و سالای من و تو که بزرگ شدن بهشون گفتن و اونا هم اینو از کتابا ورداشتن البته عقاید مزخرف تری رو گذاشتن..بانو
از نظر ساختار شناسی باید بگم که دقیقن به همین خاطره که بهش می گن پترس "فداکار" و گر نه می گفتن پترس با هوش یا زیرک یا چه می دونم دانا. درست مثل اون پسر باهوشه که نمی دونم اسمش چی بود اما از اینکه چمن های یک طرف جاده خورده شده بود استنتاج منطقی کرده بود که الاغ بی نوا یه چشمش کور بوده.
از نظر اخلاقی هم باید بگم که اون قسمتایی که باباش با مشت و لگد افتاده بود به جون پترس -راستی اسم بابای پترس چی بود؟!- و داشت حسابی از شرمندگی خریت فرزندش که باعث بی آبرویی پدر در نزد در و همسایه شده بود، در میومد حتمن سانسور شده! و داستان به این شکل منحرف شده و ما اساسن از یه داستان که در رد حماقت بوده رسیدیم به داستانی در ستایش فداکاری!! حالا من اینا رو از کجا فهمیدم بماند!
در مورد "دست کردن توی هر سوراخی که سر راهش بوده" باید بگم که این رو خالق اثر به گونه ای ظریف به کار برده که تلویحن به داستان هابیل و قابیل اشاره داره.
آفرین، آفرین