دوست ندارم الان برم پائين.. اصلا هم به روی خودم نياوردم كه صدای در را شنیدم و متوجه شدم كه اومدن.. اينجا، پشت كامپيوتر نشستم و می نویسم و نمی خوام به این فكر كنم كه زشته وقتی مهمون هست من نرم پیششون و دلم بخواد بنویسم و یا دراز بكشم و كتاب بخونم.. سابقه نداشته كتاب اینهمه تو دستم بمونه.. این چند روز حتی فرصت نكردم به كارای خودم فكر كنم و یا بخوام انجام بدم.. نمی گم بد گذشت، اتفاقاً خیلی هم خوب بود.. سه روز پر از مهمون!
پنج شنبه صبح سرماخورده بودم. گلوم كمی درد می كرد. فین فینم هم كه به راه بود.. جمعه خوب بودم! سردم نبود. سرم درد نمی كرد. گلوم هم همینطور.. شنبه بعدازظهر با گلو درد از خواب چند لحظه ای بیدار شدم. حياتم هم به دستمال كاغذی بسته شده.. فردا شاید سرما نداشتم باشم و پس فردا شاید دوباره..
بابا اومد بالا، نگفت مهمون داریم!! چرا اینجا نشستی؟.. و من هنوز منتظرم تا صدایم كنند و به جوار مهمانهای گرامی بروم.. با ماجرای امروز ظهر... نهار هنوز از گلوم پائین نرفته بود كه هیجان حضورشان را حس كردم!! بعد هم انقدر در رفت و آمد بین دو طبقه بودم تا ساعتی بعد هم انقدر خندیدیم كه دل درد گرفته بودم!! .. وقتی مهمون دارین و براتون مهمون سرزده میاد اونهم در حالیكه بهتره مهمونهای قبلی را نبینند كه همانا چشم دیدن هم را ندارند.. چه شود!!
امروز با پلوور و شلوار و دمپایی!! با برو بچ رفتم يه مغازه ی مثلاً هاىكلاس كیف و كفش فروشی! .. الی جونم گفت من می خوام برم این مغازهه! .. حالا بگذر دختر! بی خیال شو!! گفت نه! می خوام برم كیفاش را ببینم.. منم كه فكر نمی كردم از ماشین پیاده شم.. رفتیم تو مغازه. اینا هم كه انگار فقط منتظر این بودن كه بخندن! گفتم فروشندهه فكر می كنه من كفش ندارم، تریپ بيچارگی! اومدم كفش بخرم..
شش تا دخترعمو و يه پسرعمو! خوش می گذره وقتی با همیم. اين چند روز فقط بساط خنده و بيرون به راه بود!! شازده خانوم هم كه لطف كرد و از سمنان دل كند و اومد. چقدر هم بی ریخت شده!! نگرش داریم اینجا رنگ و روش وا شه!
می شه كمی بعد برم پائین و شاید هم تا اون موقع صدام كنن و بعد وانمود كنم كه شما كی اومدین؟! ببخشيد متوجه نشدم!! .. نه!! اصلاً جالب نیست! همون بهتر كه بروی خودم نیارم و بدون حرف اضافه و دلیل تراشیدن برای تأخیرم فقط سلام علیك كنم..
دلم می خواست... هی به خودم می گم از دلتنگی هات نگو! آخه اون چه تقصيری داره؟ اون هم مثل تو.. شاید هم بدتر از تو.. می بخشی؟!
0 comments: