Thursday, January 27, 2005

و دلم دلتنگ توست

حسی كه از جنس دیگری ست.. دلتنگی كه شاید اینگونه تجربه اش نكرده بودم تا حال.. دلم برايت تنگ شده.. خیلی بیشتر از آنكه حتی خودم هم می توانستم تصور كنم.. نمی دانستم انقدر محتاج صدایت، وجودت و بودنت هستم.. و شاید نمی دانستم بیشتر از خیلی و خیلی دوستت دارم..


می تونم صدای جیغ و هیجان و شلوغی كه تا نیم ساعت دیگه تو خونه حاكم می شه را تصور كنم.. از صبح دختر یكی از دوستای بابا مهمونم بود.. بعدازظهر هم مامانش اومد .. خاله جونم اینا و مامانی گلم هم كه ظهر رسیدن و اما..


سورپریز امشب همانا مینا ست كه ظهر به مامان گفت برای فردا بلیط گرفته در حالیكه با دخترعموم و مامانش داره میاد.. مطمئنم كه خاله و مامانی حسابی ذوق زده می شن از دیدن الی و مامانش.. مامان من قبل از اینكه زن عموی الی باشه دوست مامانشه!!


یكی دیگه از زن عموهام هم زنگید الان كه داره با عموجونم میاد خونمون.. چه خبره امشب!!


 


گل ترین و عزیز ترین بدجنس دنیا.. همون كه خودت می دونی!! :D

0 comments: