Wednesday, January 26, 2005

تنبلی بس

امروز يه عالمه دختر خوبی شدم!! حسابی ول خرجی كردم به قول بابا و خورشید را نمی دانم در كدام سوی آسمان دیدم و از كدام دنده جستم كه جنگل اتاقم را آراستم و به باغ تغییر كاربری دادم!!


سر شام مامان به بابا جان فرمود كه دنيا فردا خونه بمونه! تو كارا كمك كنه.. نمی ذاره یه لقمه غذا با خیال راحت بخورم كه!! منم همونجوری كه لیوان آب میوه در دستم معطل مانده بود با اشاره ی ابرو به بابا اعلام مخالفت كردم! يعنی چی آخه.. اصلاً دلم نمی خواد در این زمینه مشاركت داشته باشم..


قربون بابا جونم! گفت مگه اینا (اشاره به دینا و منا) نیستن؟ .. مگه اینا به من كمك می كنن؟ نصف كارا را دنیا انجام می ده.. يه عالمه كار دارم و دنیا باید باشه و .. مامانم هم هشدار داد و تاكید فرمود كه اتاقت فردا صبح تمیز و مرتب نباشه باید خونه بمونی..


منكه از بعدازظهر شروع كرده بودم، فقط نمی دونم چرا این يه وجب جا مرتب نمی شد!!


این یه ماهه هر جایی كه تا حال گذارم نیفتاده بود به خاطر كارای بابا رفتم و تجربه كسب نمودم. حاضرم صبح تا ظهر تنها توی دفتر بشینم و به حسابا برسم، فاكتورها را وارد كنم، فاكتور بنویسم.. برگه های كارشناسی و كارای بیمه را آماده كنم.. بانك و این ور، اون ور برم ولی نمونم خونه و گردگیری و جارو كنم!!


تعطیلی آخر هفته و اومدن خاله جونم بعد از مدتها(يعنی از آخر شهریور).. امتحانای مینا و منا هم به سلامتی و میمنت فردا تمام می شه.. منم كه دختر خوبی شدم حسابی! جیم می شم و فردا صبح مثل تمام این مدت با بابا می رم.. بگذریم كه اكثراً شاكی بودنم از رفتنم! كله ی سحر (يعنی 8 صبح!) بیدارم می كنن و دنیا پاشو!! بعضی روزها همش در شهر و رفت و آمد .. گاهی به جای بابا و به عنوان نماینده اش رفتن .. یا در انتظار بابا توی ماشین تا كارش تمام بشه و بیاد.. بعضی روزها هم همش توی دفتر و بابا را وقتی می دیدم كه می خواستیم بریم خونه..


ولی همه ی این كارا بهتر از تو خونه موندن و كارای خونه است..

0 comments: