Saturday, January 15, 2005

همانی ست كه بود؟

دچار چرند نويسی مزمن شدم! حس نوشتن ندارم. حال و حوصله ای هم نیست. چیزهایی كه می نویسم راضی كننده نیست و حالم را بدتر می كنه.


نمی خوام اینجا روزنگار صرف باشد و از كارهای‌ كرده و نكرده ام بنویسم..


من در لحظه زندگی می كنم، لحظه هایی كه نیاز به ثبت دارند، نیاز به یادآوری، گاهی نیاز به فراموش شدن، گاهی نیاز به بودن، ماندن و فهمیدن.. درك كردن و گذر كردن..


لحظه هایی كه حال شاید به یكنواختی دچار شدند و بودنم را به سخره می گیرند..


لحظه هایم گم شده و اسیر یكنواختی گشته اند..


نمی دانم! شاید هم اینجا دیگر آن صفحه ی دوست داشتنی ام نیست. گوشه ی دنجی كه دل كندن از آن برایم میسر نبوده و حال..


اصلاً دوست ندارم تصور كنم كه شايد كسی...


هیچ كس هم غیر از خودم لایق سرزنش نیست!


با اینكه چیز پنهانی وجود ندارد ولی اصلاً اصلاً دوست ندارم نوشته هایی را كه حتی خواهرم هم نمی خواند را..


حس می كنم دیگر اینجا گوشه دنج و محرم لحظه هایم نیست با اینكه حتی مطمئن نیستم.. و به خودم امیدواری می دهم كه حدس و گمان باطل ست و اینجا همان خلوت همیشگی ست..

0 comments: