لابلای تصوير پوسترهایی كه رو ديوار نقش می بست، استاد توضيح می داد و درباره اش بحث می كردیم. بد و خوب را تفكيك می كردیم كه اگه اينجوری بود بهتر بود و چه افتضاحیه اين و چه خوب كار شده اين يكی..
استاد گفت اگه در تكنیكی مهارت دارید. مثلاً خطاط خوبی هستيد و يا مجسمه ساز توانایی و يا به رنگ و سبكی بيشتر علاقه دارید از تواناییتون در جهت بهتر شدن كار استفاده كنيد. شما بايد سوار مهارتتون بشيد نه اون سوار شما! و وقتی به طرح نگاه می كنن بدون اينكه حتی شما را بشناسن در نگاه اول متوجه می شن شما خطاط يا نقاش هستيد نه گرافيست!!
حالا حكايت اكثر ما اينجوریه. يا از اين ور بوم می افتيم و يا اونور.. يا احساس ازمون سواری می گيره و يا عقل! سعی نمی كنيم اگه حس لطيف و زيبایی داريم در جهت زيباتر شدن زندگی و لحظاتمون ازش استفاده كنيم و انقدر درگيرش می شيم تا ضربه بخوريم و تا جایی سواری می ديم كه چشمهامون را به روی واقعيت ببنده.
و اين دفاعيه هم هميشه داريم كه آدم احساساتی هستم!! خيلی حساسم و ..
و يا برعكس خيلی منطقی ام و احساس را قبول ندارم!
بدون اينكه سعی كنيم عقل و احساس را هدايت كنيم. در كنار هم و در جهت درست..
0 comments: