Sunday, December 18, 2005

سوژه های تمام نشدنی

امروز نوبت يكی ديگه بود كه خط كشش را برداره و مانتوی دخترای مدرسه! را سانت بزنه. به دينا گفت نمی تونی بری. مانتوت كوتاهه! گفتیم ديروز اون يكی خانم ايراد نگرفتن، گفتن مشكل نداره. بعد از كمی مكث به اين نتيجه رسيد كه مانتوی دينا دكمه كم داره و بهتره امروزه را با يك سنجاق قفلی سر كنه..


غير از قد مانتو ، كم بودن دكمه ها و يا فاصله ی بينشون هم از مشكلات موجوده و گريبان خيلی ها را گرفته!


نمردیم و لبخند را به ملت هديه كردیم! هر بار از كنارم رد شد زد زيره خنده! می گم به شماها كه گير نمی دن. تا دلت می خواد بخند.. می گه گفتن بلند، نه به اين بلندی .. مانتوی من فقط از بالای زانو شده زيره زانو! همين.


من فهميدم مانتوی بلند چرا خوبه؟! ديگه موقع طراحی شلوارامون سياه و كثيف نمی شه!!


امروز دنبال پسری می گشتن كه بدون هماهنگی با يكی از مؤسسين كه پنج شنبه اومده بود دانشگاه صحبت كرده و به گوششون نرسيده بود كه دختری هم بوده !! خانومه تعجب كرده بود كه گرافيكيها هستن! می گفت به من گفتن امكان ديدن شماها تو روز پنج شنبه نيست..


تصميم گرفتم سره كلاس معارف حرف نزنم ديگه! نمی دونم چرا اكثر گفتگو ها و بحث ها بين من و استاد می گذره. البته بر خلاف ترم قبل دعوامون نمی شه و استاد نظراتم را تأييد می كنه و يا نظرم را در مورد موضوعاتی كه درس داده می پرسه. و هنوز هم نفهميدم چرا وقتی سر بعضی از موضوعات تأكيد می كنه و ازمون می خواد كه برداشتمون را بگيم باز كسی حرف نمی زنه غير از من.


دو، سه هفته پيش بود.. گفت جات سره معارف خيلی خالی بود! گفتم مگه اينكه سره كلاس معارف جام خالی باشه! می گه هر كی ندونه فكر می كنه چه روشنفكر و اهل مطالعه هستی تو! نمی دونن فقط زبونت خيلی درازه!

0 comments: