Saturday, December 24, 2005

در بلندای شب يلدا

ساعت يك آماده حركت!! .. ساعت دو جلوی خونه هستم. از شركت دير رسيدم خب! .. ساعت دو و نيم و صدای ترمز ماشين جلوی خونه..


الی خواب آلود كه هر لحظه هم دردی به دردهاش اضافه می شد و معجزه بود كه سالم رسيديم خونه با رانندگی الی جان جان!


آش رشته ی خوشمزه مامان جان كه به محض ورود داد دستمون خستگی و گشنگی را از يادمون برد و بعد هم رسيدن مهمونا و غذاهای خوشمزه ی خوشمزه! و يه جمع خيلی صميمی..


با نوای سه تار اسماعيل و هم خوانی خانم و پدر خانمش شب يلدامون رنگ و بوی ديگه پيدا كرد و آوایی كه يكی شد و هم نوا شديم.. فال دسته جمعی كه همه نيت كردیم و مادربزرگ سحر برامون خوند.


و به علت اينكه سحر و اسماعيل قصد سفر داشتن شب يلدامون ساعت يك بعد از نيمه شب موقتاً به اتمام رسيد و از مامان و بابای سحر قول گرفتيم كه فردا شبش بيان و شب يلدا را امتداد بديم!


پنج شنبه شب و يه عالمه خنده و خنده.. فكر كنم همه برای سالها خاطره ی اين شب را جزء بهترین شبها حفظ كنن. به قول بابا كلی به عمرمون اضافه شد!


و مرسی از خودم! با اينكه به علت مشغله ی بسيار كه حتی موقع شام هم نشد از ورزش دست بكشم و حركات موزون جدا نشدنی بود! فقط موقع بازی، فيلم گرفتم ولی يادگاری به جا گذاشتم كه به عنوان فيلم طنز سال و شكار لحظه ها می تونه ثبت بشه! .. تازه تصميم داشتيم روز بعد كه عمو از 8 صبح تا 10 شب كلاس داره سر كوچه بايستيم و فيلم را به شاگرداش بفروشيم!!


جمعه ظهر و برگشت اجتناب ناپذير! قيافه های دمق و درهم و سكوت..


 


پ.ن: ای دنيا آرامم كن .. ديوانه ام رامم كن / سفر خوش عزيزم.


امشب بابای سحر اين sms رو فرستاد. بر وزن شعر پر طرفداری كه شب يلدا تقريباً همه حفظ شديم انقدر كه خونديم و پيوست به خاطره شب يلدا!


ای ساقی آرامم كن .. ديوانه ام رامم كن / گمگشته ای در خويشم .. ساقی تو پيدايم كن.

0 comments: