Saturday, September 30, 2006

- استاد رفته! استعفا داده! اندی کوروس!!! قراره بیاد بجاش عکاسی درس بده!
انگار عادی تر از این نمی تونه باشه! همونطور که اواسط ترم دوم این استاد را به جای یکی دیگه آوردن و حالا اینم رفته.. تنها استادی که همه بهش امید بسته بودن تا یه چیزی یاد بگیریم از کلاسش.
مدیرگروه می گه شرایطی که ایشون گذاشته بود مقدور نبود و ...
یکی به استاد زنگ می زنه. استاد می گه مدیرگروه گفته هیچ دانشجویی حاضر نیست سر کلاست بیاد.
تو راهرو ایستاده ایم. تنها کلاس شنبه تشکیل نمی شه تا هفته ی آینده که استاد جدید بیاد. هر کس پیشنهادی می ده.. کودتا! اعتراض! تحصن.. بعضی ها هم می گن بی خیال! این ترم را بگذرونید بره پی کارش!
نامه نوشته می شه. خطاب به هیأت مؤسس! هیأت مؤسسی که فقط اینجا را بنا کرده و رفته پی کارش!
نامه ای که ترم پیش به وزارت علوم نوشتیم اثری داشت؟ .. روزهای آخر امتحانات گفتند بازرس فرستادن! رئیس دانشگاه عوض شد.
همه خوشحال که اعتراض قانونمندمان به نتیجه رسیده راهی خانه شدیم برای تعطیلات تابستان..
اول مهر گفتند ریاست موقتی بوده و فعلاً رئیس ندارد دانشگاه.
کاغذ سفید دست به دست می چرخه. کنار شماره ها، اسم و امضا ها نقش می بنده.
ورودی های جدید هم امروز آمده اند. می گفتند 300 نفر! عماد می گه دارن قبر چند طبقه می سازن..
پدر و مادرهای نگران از کنارمون رد می شن! پدر و مادر ساده و سن و سال داری با نگاههای متعجب بدرقمون می کنن. می گم فکر کنم ما را دیدن، دارن می رن انصراف بچشون را بگیرن!
می گفتن اینجا فقط دانشکده هنر قراره باشه. این ترم سر و کله ی حسابداری و مدیریت بازرگانی هم پیدا شد!!
ترم جدیدی ها کوشه ای کز کرده و اشک در چشم به های و هوی و مسخره بازی های این سال بالایی ها که می خندند و اعتراض دارند نگاه می کنن! مینا انگار گوش مفت گیر آورده مخ چندتاشون را می زنه که وقتتون را نذارید اینجا! ما بی عقلی کردیم!
هر کی از دور می رسه چشم ها به سوش برمی گرده و این سؤال.. امضاء کردی؟
مینا می ره و میاد و آمار امضاء ها را گزارش می ده. نامه را ویرایش و پاکنویس می کنم..
گوشه ی راهرو مادری ایستاده و گریه می کنه و زن همراهش دلداریش می ده. باید یه فکری هم به حال ِ روز اول دانشگاه کنن! برای کلاس اولی ها که مدام می گن بچه هاتون را آماده کنید که راحت برن مدرسه و گریه نکنن و از مادرشون جدا شن.. حالا هم برای دانشجوهای جدید!
یکی دیگه مونده تا 70! شاگرد اول گرافیکیا از راه می رسه! تو کارنامه اش فقط یه 19.75 بود! عماد می گه شماره 70 را فقط به خاطر شما نگه داشتیم.. جای اسم و امضای شماست..
امضاء نمی کنه! می گم اجباری نیست برای امضاء کردن.
وقتی تو کمتر از 2 ساعت 69 تا امضاء جمع شده، نفر هفتادم هم پیدا می شه..

0 comments: