Tuesday, October 31, 2006

برای درست کردن مجله به گروههای 4 نفری تقسیم شده بودیم. هر گروه یک موضوع و نام مشترک برای مجله اش داشت ولی همه ی کارها انفرادی بود غیر از مطالب داخلی مجله که باید با هم جمع آوری می کردیم و مطالب مشترک را با صفحه بندی ِ خودمون، اجرا می کردیم.
جلسه ی اول که قرار شد گروهامون را تعیین کنیم مینا به من و دینا و مسعود گفت هم گروه باشیم و هر 3 در عالم رودروایسی و دوستی گفتیم باشه! موضوع مجله را هم پیشنهاد داد و چون فکر می کردم موضوعات مورد علاقه ی من گزینه ی دلخواهشون نخواهد بود نظر مینا و مسعود را قبول کردم و کار شروع شد.
بعد از اینکه اسم مجله را انتخاب کردیم و اسم پیشنهادی من مورد قبول واقع شد، باید برای لگو طرح می زدیم. جلسه ی بعد که رفتم سر کلاس بابک بدون اینکه ازش خواسته باشم، برام طرح زده بود. منم دادم به استاد و تـایید شد!
مینا با اینکه موضوع دلخواهش را داشتیم کار می کردیم و قرار بود کم کم مطالب داخلی را هم جمع کنیم فقط چند بار به من گفت چیزی پیدا کردی؟ یا سرچ کن و ... دیدم آخرش هیچی از این آدم نمی رسه و فقط اولش می گفت عکس ها را من میارم و آخرش ما باید همه چیز را جمع و جور کنیم تازه اگه جامون نذاره با این وضع سر کلاس اومدنش که دیر میاد و زود می ره!
وقتی که قراره هر کس یک مجله برای خودش داشته باشه پس عملاً چه گروه باشه و چه نباشه فرق چندانی نمی کرد برامون غیر اینکه وقتی در قالب گروه باشه همش انتظار داری به ازاری زحمتی که داری می کشی و وقتی که می ذاری بقیه ی اعضای گروه هم فعالیت داشته باشن و وقتی اکتیو نباشن خواه ناخواه تو را هم دلسرد می کنن.
با استاد صحبت کردم و قبول کرد که من و دینا با هم کار کنیم با یه موضوع دیگه!
نمی دونستم این کار چقدر تأثیر مثبت توی روحیه ام داره. با اینکه دوباره باید از اول شروع کنیم ولی یه حس آرامش بخشی پیدا کردم. امروز پر کارترین جلسه ی کاریم بود و برعکس جلسات قبل نه بی حوصله بودم و نه از زیر کار در رفتم..

0 comments: