Monday, October 09, 2006

باور کن استاد!!

می گه 10 دقیقه من از خودم می گم و بعد شما خودتون را معرفی کنید. فقط هم به گفتن یک اسم و فامیل بسنده نکنید. دوست دارم بیشتر باهم آشنا بشیم. بهتره حداقل 3 دقیقه درباره ی خودتون صحبت کنید.
سکوت..
10 دقیقه نشد؟!
خمیازه های کشدار.. چشمهایی که گاه گداری روی هم می رن. ذهن هایی که دیوار کلاس بیشتر فشار میاره، خفه می شن.. فضا تیره تر می شه..
سکوت..
10 دقیقه تمام نشد؟!
شد یک ساعت و نیم.. نوبت به معرفی هیچ کدوم از ما نرسید.. حتی در حد گفتن یک نام..
20 دقیقه آنتراک!! سر وقت بیاید که درس را شروع کنیم..
برای دیدن چه چیزی لازمه؟! نور.. و هزار بار توضیح می ده تا تو مغزمون بره که برای دیدن به نور لازمه و اگه نور نبود نمی دیدیم! .. پس بیخود نیست تو تاریکی نمی تونیم ببینیم! نور نبوده..
اصول بعدی چیه؟ با پیش فرض اینکه جسم وجود داره و این جزء اصول نیست..
زل می زنیم به هم و به استاد.. صدایی در نمیاد. استاد فاتحانه به کودن های کلاس نگاه می اندازه و سؤالش را چند بار تکرار می کنه.. مینا که تازه اومده سر کلاس می گه جسم!! نگاهها بر می گرده به سمتش..
آخرین جرقه های امید استاد تمام می شه و می گه " چشم "
آفرین استاد!! شما برنده ی این ماراتن سخت بودید!
جشم ها دوخته می شه به ساعت.. یکی می پرسه استاد چه ساعتی درس تمام می شه؟! استاد می گه 5 !
آه..
فکر نمی کردم 4 ساعت کلاس عکاسی انقدر کشدار و خواب آور باشه! استاد ن چرا استعفا دادی؟! برگرد..
خب حالا نور هست، چشم که سازنده ی تصویر هست هم وجود داره.. با یک سری اشکال روی تخته هم اینا را با میخ و چکش پیوست مغزمون می کنه!!
دیگه وجود چه چیزی لازمه؟!
اینایی که من دارم می گم را کلاس اول دبستان هم خوندید!
اول دبستان.. بابا آب داد! و مامان غذا درست کرد لابد.. استاد چاپ دستی پرسیده بود مبانی 1 و 2 را گذروندید؟ گفته بودیم آری! و گفته بود پس چرا من نمی بینم تو طرح هاتون؟! مسعود گفته بود تغذیمون نامناسب بوده استاد!!
تا وقتی ما مغز نداشته باشیم این تصویری که در چشم تشکیل شده به چه دردی می خوره؟ همینکه یه تصویر درست بشه کافیه؟! نه...
نبودن مغز!! در آفتاب بخار شده بود.. چیزی باقی نمانده. ته مانده هایش هم میان پرحرفی های شما تیلیت شد.. محو شد و رفت.. باور کن استاد!!

پ.ن: تولدت مبارک عسلی جونم

0 comments: