Saturday, October 14, 2006

دیشب که مجبور به ریست کردن سیستم شدم، برای محکم کاری هم که شده امروز تا از خواب بیدار گشتم زنگ زدم به پسرعمو جان که لب تاپ را ببرم پیشش ویندوزش را عوض کنه که یکی دو هفته ی دیگه به مشکل برنخورم در دیار غربت!
زنگ زده می گه به میزان بسیاری ویروس موجود است! .. فعلاً با اکانت منا جان و پای سیستم ایشون روزگار می گذرانیم!
نمی فهمم چجوری روزها می گذره.. چهارشنبه اومدم خونه و فردا صبح باید برگردم و از دوشنبه باز دانشگاه.. هنوز شروع نشده خسته شدم. دانشگاه رفتن هم مزخرفه!! اینجا هم که شده ماجراهای من و دانشگاه!!
به تنوع نیازمندنم! یک جمع دوستانه، ولگردی به میزان بسیار با دوستان و خنده به میزان نامحدود.. خنده و شادی خونم کم شده!

باباجان تولدت مبارک! ..

0 comments: