Saturday, October 07, 2006

همه ی فرزندان مادرم

اکثر بچه های فامیل به نوعی بچه های مامانم هستند! دخترعموم الی که ادعای دختر ارشد مامانم را داره و بنده حقی در این مورد ندارم.
پسرخاله ام تا قبل از ازدواج مامانم، مامانش را به اسم کوچیک صدا می زد به مامانم می گفت مامان و فکر می کرد مامان ِ من، مامانشه!
تازه مامانم نوه هم داره!! پسرعمه ام تا بچه اش یه چیزیش می شه و احیاناً سرفه می کنه به مامان خودش که ور دلشه و یا مادر خانمش زنگ نمی زنه. با مامان تماس می گیره و مشاوره می گیره!
امسال هم که هیفا دانشگاه بابل قبول شد اضافه شد به خانواده.. برای اولین بار خودش و خانواده اش را که برای ثبت نام اومده بودند دیدم.
فعلاً یه قسمت از مسئولیت تنها نموندن هیفا و غصه نخوردنش و حتی یه سری کاراش افتاده رو دوش من. تریپ وظیفه ی خواهرانه انگار!!
تازه مامانم دیگه هر چی برای ما می خره و می پزه و می آره.. هیفا سهم برابر داره! - حسودی نمی کنم! قصدم بیان نداشتن تفاوت بود –
دیروز رفته بودیم خونه ی الی اینا! به مامان می گه حیف مهرنوش نیست تا یه عکس با همه ی دختراتون داشته باشید!!
امروز مامان می گفت دخترعمویمان دانشگاه شهر ما قبول شده.. بابا و مامان پیشنهاد دادن ساناز بمونه پیششون!

پ.ن: همکاری با بلاگچین

0 comments: